اگه دقت کرده باشین، نزدیک 6 ماهی هست که اسم من هم به عنوان نویسنده گوشه وبلاگ اومده و مثلا قرار بود من هم اینجا یه مشارکتی داشته باشیم، ولی بعد از وصال (این وصال جناس تام داره ها)، هم غم و قصه ها از دلم پرید، هم حس نوشتن از سرم. ولی دیگه به ریحان خانوم قول داده بودم واسه سالگرد وصال همون طور که از خونه ی پدری به خونه مشترکمون اثاث کشی می کنیم، من هم جور و پلاسم رو از وبلاگ قبلی جمع کنم و بیام اینجا لنگر بندازم... ولی خب گاهی شرایطی پیش میاد که لازم میشه روی تصمیمات قبلی تجدید نظر کنیم، خب من هم نظرم عوض شد و این که می خونید شد اولین پست من:
خواستم که در اولین پستم از ریحانه بنویسم،
خواستم بنویسم ریحانه تک ستاره ی درخشان آسمان من است،
خواستم بنویسم که ریحانه نه یک ریحان، که بوستان زندگی من است،
خواستم بنویسم که ریحانه ساحل آرامش بخش دل طوفان زده ی من است،
خواستم بنویسم که ریحانه آغاز همه ی شادی ها و پایان همه غم های من است،
باز ديدم که ریحانه نيست. نه، اينها همه هست و اين همه ریحانه نيست.
نه، اشتباه نکن، نمی خواهم بگویم که ریحانه، ریحانه است...
که دیگر نه او ریحانه است و نه من علیرضا...که من اویم و او من، پس اینگونه نوشتم: «ریحانه تمام وجود من است»
تقدیمی نوشت: دوووووووووووست دارم یه عالمه، هرچی بگم بازم کَمه !
پ.ن. البته همه ی اینها که نوشتم توی تگ ReAl این پست خلاصه می شد!