15 August 2010

استعداد

معادلاتی که برای تز به دست آورده ام را میخوانم که یادم بیاید چه کار کرده ام که حالا بخواهم ماسمالی اش کنم! بعد انگار نه انگار اینها را من به دست آورده ام.
تهش به هوش و استعداد گذشته خودم آفرین هم میگویم.
اگر زندگی به عقب برگردد من استعدادهایم بیشتر شکوفا میشود!
تازشم، من خودم بهتر از هر کس دیگه ای میدونم چه الگوریتم مزخرف و چرندی دادم! تو رو خدا روحیه ندید که روحم زیادی میشه از جونم سر ریز میکنه ها!

11 August 2010

کجایند؟

پیشترها هر چند وقت یکبار بودند دوستانی که جویای احوال شوند و بپرسند حالت خوب است؟
و من راست یا دروغ بگویم خوبم.
و ذوق زده شوم وقتی دروغ گقته بودم میگفتند نیستی.
از روی نوشته های وبلاگت،
از روی کامنتهایت،
از روی شیرد آیتم هایت معلوم است.
حتی تگهای نوشته های بلاگ هم برایشان مهم بود.
این روزها ولی چرا هیچ کس نیست؟
حس میکنم خوانده نمیشوم.
میخوام بگذارم و بروم.
به جای اینکه فکر کنم تنهایم مطمین باشم.
دنیا چرا سیل تو را نمیبرد با این همه تفی که به تو می اندازم پس؟
خاک بر سرت که حتی نامت هم پست است.

10 August 2010

آخر خط

حس بدی است به انتهای خط رسیدن.
عین حسی که من الان به تزم دارم.
تزی که فکر میکردم ایده ام خیلی خوب است، پیاده سازی که کردم نتایج اولیه اش خوب بود، و الان که روی بنچمارک واقعی اجرا شده است ارزشش از یک شی جامد قهوه ای که چشم انتظار سیفونی است برای فنای همیشگی کمتر است.
تف.