22 October 2012

مامان کجائی که دلم برای ترشی هات لک زده

این هم نتیجه یک هفته تلاش برای تهیه ترشی خانگی.
ترشی کلم رو از 4-5 روز دیگه بهش حمله ور میشیم، ترشی بندری رو از 2 هفته دیگه، ترشی سیر هم اگه عمری بود یکی دو سال دیگه :))


ماست رو که دیگه هر دو هفته یه بار یه پاتیل میزنم.
احتمالا خیارشور هم برم تو کارش چون اینجا خیارشور کرانچی و ریز یکی دو جا داره که اونا هم گرون میدن.
پنیر لیقوان هم میخوام به محصولاتم اضافه کنم D:
حالا تا ببینیم چی میشه.
خلاصه با این همه هنرهائی که دارم کسب میکنم برگردم ایران بیکار نمی مونم :))

19 October 2012

داغونم، داغون

انگار خدا وقتی سرطان را در تقدیر کسی قرار می دهد، عزمش را جزم کرده که او را ببرد.
دعا کردن و نذر کردن و ختم برداشتن هیچ فایده ای ندارد.
س هم دیروز رفت...

We're never ever getting back together

اینکه هیچوقت نتونستی عاشق باشی، دلیل نمیشه که عشق وجود نداره و فقط مال تو قصه هاست.
عشق وجود داره.
فقط بعضی آدم ها بلد نیستن عاشق بشن.
 

11 October 2012

خانواده ی خوش شانس

علیرضا هر چند وقت یه بار میره حساب بانک ملیش رو چک میکنه ببینه کی اینا از رو میرن و بعد از 7 ماه پول ندادن بالاخره حقوق باقیماندش رو میریزن به حسابش!
اون روز صدام کرد ریحان!
صداش میلرزید!
گفتم خدایا حتما بیشتر از اون چیزی که فکر میکرده به حسابش ریختن اینقده ذوق زده شده.
جیغ میزنم میگم پولتو دادن؟
میگه نه بابا!
تو قرعه کشی جوایز بانک برنده شدم.
میگم ها؟ کو؟ ببینم؟
رفتم دیدم 20 هزار تومن برنده شده!
یعنی از دل درد پخش زمین شده بودم و نفسم بالا نمیومد اینقده خندیدم!
خدائیش خیلی لطف کرده بودن.
حسابی که مثه کون لخت بچه سفیده سفیده 20 هزار تومن جایزه از سرشم زیاده.
اگه ایران بودم چه کارائی که با این 20 هزار تومن نمیکردم =))
خدایا این خوشی ها رو از ما نگیر.

07 October 2012

آبگوشت بزباش

عجیب هوس آبگوشت کرده بودیم هر دو تامون.
به خاطر همین رفتیم نون سنگک خریدیم و بعدشم من یه آبگوشت بزباش بار گذاشتم.
خیلی چسبید.
حس و حال ظهرهای جمعه که خیلی وقتی خانوادگی دور هم جمع میشدیم و بیشتر وقتا نهار آبگوشت بود به یادمون اومد و خلاصه خیلی حال داد.
ماست هم خودم درست کرده بودم که در بی ماستی بلاد کفر* اونم خیلی حال داد.
جای همگی خالی.
فقط جای ترشی سیر خالی بود که اونم هنوز سرکه حلال تو حجم بالا پیدا نکردم که ترشی بذارم.


*نوشت: اینجا همه ی ماست ها ژلاتین دارن. اکثرا هم ژلاتینشون حیوانی یه که بسته به نظر مرجع تقلیدتون میتونید بخورید یا نمی تونید بخورید. علاوه بر اون ماست ها همه شیرین و خامه ای یه. ماستی که تو خونه زدم یه ترشی خاصی داشت. حالا میخوام تو کار ماست چکیده هم برم D:

03 October 2012

چه خوبه که آدم یه کودک درون داره :)

وقتی داشتم از خونه پدری میرفتم بوفه ای که توش پر از عروسکام بود رو گذاشتم تو اتاقم بمونه.
چون قرار بود موقت اونجا باشیم و فقط زحمت دو بار جا به جا کردنش میموند.
اینطوری شد که 4-5 تا از عروسکای کوچیکم رو برداشتم و بردم خونه خودمون.
توی اون دو سال یه چند تائی هم علیرضا به اون عروسکای کوچیک اضافه کرد و یه خرس گنده ی نرم و پشمالو هم دائی وسطیم به پیشنهاد دخترش D: برای تولدم و اولین بار که میومدن خونمون برام آوردن که عشق من بود.
داشتیم موو میکردیم اینجا هم که خیلی محدودیت بار داشتیم و تنها چیزی که تونستم بیارم این بود.



اون رو هم به خاطر نگاه مظلومش و کوچیک بودنش که توی کیف دستیم جا میشد برداشتم.
اینجا کلی درد خماری یه بی عروسکی کشیدم تا اینکه سر یه چیزی که با علیرضا شرط بسته بودیم بردم D: و قرار شد که جایزش برام یه عروسک گنده بخره.
اما به جای یه عروسک گنده 4 تا کوچولو خریده بود که من عاشقشون شدم.





حالا عزمم رو جزم کردم هی کارای خوب خوب انجام بدم که جایزه برام مدلای دیگه ی اینا رو بخره و من کلکسیونشون کنم >D:<