24 May 2010

سوم خرداد

ممد بود، من نبودم.
ممد نبود، من نبودم.
ممد نبود، من بودم.

---------------------------------------
تولد نوشت۱: خوب من از آن دسته آدمهایی هستم که ترجیح میدم به جای اینکه روز تولدم ناراحت باشم یک سال پیر شدم خوشحال باشم که امروز روز منه D:

تولد نوشت۲: کلا احساس مگویی است وقتی روز تولدت از خواب پا میشی میبینی اااااااااااااااااااه، چقدر پیامک! یعنی کیا میتونن باشن؟ و بعدش که باز میکنی میبینی همراه اول و بانک اقتصاد نوین و بانک پارسیان و ... هستن!

تولد نوشت۳: ممنون از همه کسایی که پیش از این پست تبریک گفتند و بعدش قراره تبریک بگن D:

16 May 2010

اعجاز

خداوند همه ی مردان را بالقوه پیامبر آفریده است.
ولی خیلی هایشان ابزار اعجازشان را کشف نمیکنند و پیامبری خودشان را بالفعل نمیکنند.
و جالب اینکه کاتالیزور اغلب این معجزات را زنان هستند.

-----------------------------------
مربوط نوشت: مرسی عزیزم که حضرت یعقوبم شدی.
مرسی که تمرین کردی چطوری گردن گودزیلای نگهبان غار تنهاییت رو بگیری و تبدیل به عصاش کنی.
مرسی که دستت برای تن من شفاست.
فقط نبینم پس فردا گردن بچه مون رو بذاری لب باغچه گوش تا گوش ببری ها D:

درد

آدمی همیشه وقتی درد جسمی دارد،
ته دلش مادرش را میخواهد.
و نمیدانم اعجازش در چه است که وقتی گریه میکنی و مادرت را صدا میکنی دردت آرامتر میشود.
شاید هم قدرت تحملت بیشتر میشود.
بعد از مادر کسی است که دوستش داری و دوستت دارد.
که اگر دستت را در دستش بگیرد،
سرت را روی سینه اش بگذارد،
یا صدای نفسش را در گوشت بشنوی آرام میشوی.
وای به لحظاتی که تنها درد میکشی.
وای.

15 May 2010

شهر من، تهران

شما را نمیدانم.
اما من،
هر بار که از تهران خارج شده ام،
چه به قصد داخل و چه به قصد خارج،
احساس غریبی کرده ام.
آشکارا در و دیوار شهر مقصد برایم ناآشنا بوده اند.
وقتی که بازگشته ام،
این احساس ناب را داشته ام،
که اینجا با همه شلوغی و آلودگی و ترافیک و امثال اینها،
شهر من است.
حس مالکیت داشته ام نسبت به آن.
حس مالکیت همراه با آرامش.
با دیدن نامش، به تهران خوش آمدیدش،
نفسی عمیق از سر خیال کشیده ام،
و لبخندی بر لبانم نشسته است.
--------------------------------------------------------------------

مربوط نوشت: از قم رسیدیم تهران، یه لکچر تو مایه های اونایی که بالا گرفتم واسه علیرضا رفتم. اون دستیش که رو دنده بود رو گذاشته رو پام و یه اوهوم گفته به نشان همدردی. برای حسن ختام گفتم خیلی حس خوبی بهم دست داده. حس ولکام هوم!
سکوت میکنه و بعد از یه مکث کوتاه میگه گفتی حس چی؟ میگم ولکام هوم! میگه شنیدم میگی حس ول کن پامو. بعد با خودم میگم خوب رک بهم میگفت دستتو از رو پام بر دار دیگه D:

11 May 2010

سرد

گاهی اوقات آدم بی انگیزه میشود.
دستش به هیچ کار عادی هم نمیرود.
تو بخوان حتی حوصله ای ندارد که بخواهد سر برود.
یا بهانه ای که بغض گیر کرده در گلویش را بترکاند و خلاصش کند.
تو انگار کن هیچ چیز شیرین نیست.
حتی کلماتی که در زندگی عادی با آنها به اوج میرسی.
بد دردی است.
خداوند نصیب دشمنان هم نکند.

08 May 2010

احساس برتر

خدا جون،
مرسی از این حس قشنگی که تو وجود ما آدما قرار دادی،
که وقتی عاشق میشیم حس میکنیم اولین عاشق روی زمین هستیم و احساس نابمون رو کسی تجربه نکرده.
که وقتی مامان و بابا میشیم حس میکنیم اولین مامان و بابای روی زمینیم.
اینکه بهمون این حس رو دادی که تو یه لحظه هایی فکر کنیم مهمترین آدم روی زمینیم.
مرسی خدا از این همه نعمت هات.

**************************************
عروسی نوشت: البته ایده اصلی این پست رو این احساس که فکر میکنم اولین کسی هستم که عروس میشم . لباس عروس میپوشم بهم داد D:

05 May 2010

پخمل-1

- بگو ببینم، چند تا منو دوست داری؟
+ اممممم، هیش تا.
- هیچ تا؟ خوب چرا؟ من که این همه دوست دارم، اونوقت منو هیچی دوست نداری؟ :(
+ باباااا. من که نگفتم هیش تا، گفتم هیش تا.
- (بعد از کمی تفکر) الهی قربونت برم. موش بخوره اون زبون کوچولوتو.

03 May 2010

آدم ها-۸

اونایی که چراغ هنوز قرمز نشده دستشون رو میذارن رو بوق.

01 May 2010

آدم ها-۷

اونایی که با اصرار فراوان به yahooمیگن yaboo