10 January 2010

مال من

از اونجایی که من همیشه به صلح بیشتر از جنگ علاقه داشتم، لذا اکثر اسباب بازی های دوران کودکیم بدون اینکه مثله شده باشن یا سوخته باشن یا پاره شده باشن تا الان باقی موندن و توی یه دکور خیلی قشنگ چیده شدن.
بعد هر بچه ای که میاد اینا رو میبینه دلش آب میشه! به عنوان مثال دختر یکی از دوستای مامانم هست هروقت میان خونه ما اجازه میگیره بیاد بشینه رو تخت فقط اینا رو نیگا کنه و اشک تو چشماش جمع بشه! به خاطر همین من معمولا اجازه نمیدم کسی وارد اتاقم بشه و بوی جیگر کباب شده اتاقم رو پر کنه.

ولی امان از این کوچولوهای دایی هام.
هر دفعه میرن یه سیخونکی به وسایل اتاق من میزنن.
ایندفعه دیدم دختره دویده اومده میگه بدو بیا پسره همه اسباب بازی هاتو به هم ریخت(خوب دخترا حسودن دیگه!). به سرعت برق و باد اومدم دیدم پسره در رو باز کرده و یکی از اسباب بازی ها رو برداشته.
- واسه چی بی اجازه برداشتی؟ بدش به من ببینم.
+ مال خودمه!
- نه خیر مال تو خونتونه(به این خیال که حتما یکی از اینا رو داره فکر کرده مال خودشه)
+ نه من که از اینا اصلا ندارم

جمعیت پخش شدن کف زمین

18 comments:

حضورناپدید said...

عجب کنسی هستیا

Reyhan said...

خودتی!
من با اینا یه عمر زندگی کردم

حضورناپدید said...

انقد حرص دنیارو نزن
مگه ما زندگی نکردیم؟! شرط میبندم بستنی رو هم لیس میزنی تا از مال بقیه دیرتر تموم بشه
ما همیشه با امثال تو دعوا داشتیم تو فامیل

Reyhan said...

آره بستنی رو هم لیس میزنم مال بقیه زودتر تموم شه
الان داری اعلام جنگ میکنی؟
علیرضاااااااااااااا

b said...

hala be dokhtare dosste mamanet bede ye kam bazi kone man delam barash sokht:(
man ye mashin kontoroli dashtam mami dar kodaki kheyli moraghebesh bood ke ma kharabesh nakonim vali nafahmidam chi shod ma bozorg ke shodim rasman ba in ke salem bod endakhtimesh door :)). be in migan bi hesi kodaki:))

Reyhan said...

وااااااااای
نگو بتی جونم
جیگرم آتیش گرفت
چطور دلتون اومد بندازینش دور؟
من کاغذ پاره هام رو هم دلم نمیاد بندازم دور

Alireza said...

من هم به شخصه شاهدم که صحنه ی توصیفی ریحان، به طرز فجیعی روده-بُر کننده بود
:D

این حضور ناپدید، ناپیدا، نامریی، نا... کیه؟! اگه جرأت داره خودشو مریی کنه ببینم!!! یعنی چی که «با امثال تو دعوا داشتیم»؛ نه... دستمو ول کن ریحان ... بذار نشونش بدم
(الان دیگه خون جلوی چشمامو گرفته نمی تونم مانیتور رو ببینم ... )؛

علیرضا said...

من دلم باسه اون دختر که میاد اجازه میگیره و میشینه نگاه میکنه جیگرم کباب شد خدایی :دی

Reyhan said...

عزیززززززززززززززززززم
چقدر غیرتی میشی ناز میشی
:D

به علیرضا.ب:
والا منم اولا احساس یزیدی بهم دست میداد. ولی بعدا که بیشتر شناختمش فهمیدم فیلمشه! نمیدونه چه مارموزیه

Nasibe said...

اينهمه به صلح علاقه داري و چيزي نشون نميدي...پس يادم باشه از اين جملت نهايت استفاده رو بكنم و مدام توي لب اذيتت كنم و تو هم مدافع صلح :)

Reyhan said...

اگه به صلح علاقه نداشتم که تا الان هزار مرتبه با دندونام خرخره تو جویده بودم نون.ت جون
:D:D

مسلم said...

خیلی سنگدلی ریحان!
خیلی !!

من که بچه های خواهرم چوب حراج زدن به تمام اسباب بازیهای تمام دوران زندگیم!
همه شون یه طرف دستگاه کوکی و سگام یه طرف! :((((((((((
..............
یادم باشه به احسان بگم فعلاً ناپدید باشه حضورش!
:))

Reyhan said...

نه بابا من اونقدا هم سنگدل نیستم دیگه
:D
ولی خوب به اون کمدم کسی نباید چپ نیگا کنه
یه عالمه اسباب بازی دیگه هست تو دست و بالشون دیگه. همش چشم طمع به اونجا دارن
:D
تازه من یه عالمه هم براشون چیز میز میخرم. البته واسه دختره بیشتر
:D:D

حضورناپدید said...

سانسورچی ها! من اینجا یه کامنت گذاشته بودم که تایید نشده
...
زنده باد دیکتاتور

Reyhan said...

اغتشاش نکن ببینم!
من کامنتا رو تایید میکنم مگر اینکه ناشناس باشه
شاید نذاشتی

حضورناپدید said...

من گفته بودم خطاب به علیرضا خان که
برادر من شما یادت نیست در دوران طفولیت توی مهمونیا چقدر از دست امثال همسرت حرص میخوردیم؟! یادت رفته که این "ریحان ها" اسباب بازیهاشون رو قایم میکردن؟ یادت رفته که یه طرف جمع میشدیم شعار میدادیم:
دخترا بادکنکن، دست بزنی میترکن
دخترا پنیرن، دست بزنی میمیرن
؟
ما همیشه با این "ریحان ها" درگیر بودیم. همینها بودن که بستنیشون رو لیس میزدن تا بستنی ما تموم بشه و جز مارو در بیارن
حالا همسرشی، باش، ولی اون گذشته تاریک، چیزی نیست که از یادمون بره. یادت باشه که تو قبل از پیمان ازدواج، کجا بودی و از چه کسایی ضربه خوردی
امضا، دبیر انجمن اطفال عقده ای
:دی

امیرو said...

من یه خاطره بدی از این موضوع دارم، یه مهمون نسبتا دور اومده بود برامون که بچه اش بی قراری و نا آرومی می کرد. ما رفتیم چند تا اسباب بازی آوردیم بلکه سرش گرم بشه، دلش خواست و موقع رفتن گریه و این وسط بینیش خون اومد و خلاصه کوفتمون شد!!؛

maede said...

dust dashtam ino!
khanidadam ba sedaye boland mogheye khundanesh! :)