30 June 2009

گریه نکن

چه آرام، در خود شکستم.
چه دلتنگ، تنها نشستم.
نشستم، به هوای تو من.
با تو آرامم پس از این به خدا.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.
ای وای...

با من و دل، تو بگو چه گذشت، با دل زار و شکسته ی من.
پر بکشد به هوای تو، آه کی برسد تن خسته ی من.

چه سازد، دلتنگ دیدار.
چه گوید، با عکس دیوار.
نشیند به هوای تو دل.
تا که باز آیی گل گمشده ام.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.

-------------------------------------------
گریه نکن
گریه نکن
گریه نکن ریحان...

29 June 2009

چیز

و انسان وقتی ۹ صبح امتحان دارد و حداقل باید ۸ از خانه بیرون بیاید و هنوز نزدیک به ساعت ۳ است و خوابش هم نمی آید، تازه اش یک دردی در تهاته گلویش مبنی بر بلعیدن سرمای نایاب در این روزها حس کند، همانا که باید چیز شود...

28 June 2009

یک سوال

برداشت شما از این جمله چیست؟

عشق دو چهره دارد.

26 June 2009

پیامک

اگر روزی دوباره سامانه ی پیام کوتاه برقرار شود،
شما اولین پیامکتان را به چه کسی میفرستید؟ یا احیانا چه میگویید؟

25 June 2009

کنکور-۲

برمیگردم به سال کنکور خودم...
۶ سال پیش، همین حول و حوش.
۱ سال پر از اضطراب، نه اینکه اضطراب کنکور باشد ها، نه. در مقابل اضطراب دیگر این هیچ هم به حساب نمی آمد.
اضطرابی که با هر زنگ تلفن منتظر بودی تا بگویند مرده است...
اضطراب اینکه این ماههای آخر به تعداد انگشتان یک دست هم ندیده بودی اش و اگر میمرد...
و شب کنکور...
که مثلا زود خوابیده بودی.
مثلا نشنیدی که که بردندش بیمارستان.
مثلا نفهمیدی که پدر و مادرت شب رفتند و صبح آمدند و تو نزدیکی های صبح بود که برای دو-سه ساعت خوابت برد.
مثلا به روی خودت نیاوردی که میدونی دیشب چه اتفاقی افتاده با اینکه داشتی میمردی که بدونی زنده است یا نه...
و مثلا رفتی کنکور دادی...

احساس بعد از تحویل دادن برگه یادم نمیرود.
همینجاست، جلوتر از هر احساس دیگری که وجود دارد.
بعد از اون حس میکردم روی ابرها راه میرفتم.
زمین مدام زیر پام خالی میشد.
آدمها برایم مفهومی نداشتند.
همکلاسی هایی که با هیچ کدام حرف نزدم و تنها از کنارشان رد شدم. برایم همه ی آدمها جزیی از محیط بودند. مثل درختها، مثل ساختمانها. تنها یادم می آید دو تا از همکلاسی هایم با که بعد از کنکور انگار مادرشان مرده بود. چنان زاری میزدند و همدیگه رو به آغوش میکشیدند که چندشم شد ازشان. بالاخره هر کس میتواند ابراز احساسات کند دیگر.
من اما اشکم خشک شده بود.

تنها برگشتم خونه.
چند باری که زیر پایم خالی شد محکم خوردم زمین.
اولین سوالی که پرسیدم این بود که زنده است؟
و زنده بود و خدا رو شکر میکنم که ۳ ماه تابستونم رو تونستم کامل وقفش کنم.
ترانسپورتر گذاشته بود کانال ۵. دیدیم و بعد رفتیم بیمارستان...
هرچند هنوز هم دوست داشتم کاش بیشتر از ۶ ماه بعد از اون فرصت داشتم...
۶ ماه خیلی کم بود.

کاش گذشته کمی شیرین تر بود.
کاش میشد از گذشته کنده شد.

24 June 2009

کنکور

برادرم فردا کنکور داره،
من دارم میزام!

20 June 2009

شب تاریک

امشب از آن شبهایی است که دوباره، صبح شدنش با خداست.
امشب از آن شبهایی است که دوباره، سیلاب چشمانم به امید یک کویر تشنه است.
امشب از آن شبهایی است که خودم را به عنوان یک انسان ،ضعیفتر از آنچه که هستم یافته ام.
امشب از آن شبهایی است که احساس تنهایی مطلق میکنم.
امشب از آن شبهایی است که دوباره به مرگ می اندیشم.

18 June 2009

توجیه

توجیه مسلما خطرناک ترین سلاحی است که آدمی علیه خودش از آن استفاده میکند.
مثلا به شما گفته میشود که ثابت کنید یک n-dimensional Hypercube دارای n سیکل همیلتونی مجزا می باشد.
به راحتی و با استفاده از استقرا می توانید ثابت کنید که به ازای n های زوج و فرد این صورت مساله صادق است و به یک حکم کلی هم رسید.
اما واقعیت این است که ماکزیمم تعداد سیکل های همیلتونی مجزا که می تواند داشته باشد |n/2| است.
مخلص کلام اینکه ما آدم ها توانائی های خطرناکی داریم. عقل یکی از همین توانائی های خطرناک است. اگر بخواهد توجیه کند حتما میتواند.
می تواند و بیش از هر کسی خود آدم را توجیه می کند.
شاید همین است ریشه ی همه و همه ی مشکلات و بدبختی هائی که انسان امروزی از آن رنج می برد.

آیا بوش میتواند صرفا بر اساس قدرت طلبی دستور قتل عام این همه انسان را صادر کند و با وجدانی راحت لبخند بزند و به زندگی شادش ادامه دهد؟
من معتقدم که نه. وجدان برای همه ی انسانها وجود دارد و تا زمانی که برای انجام کاری توجیه نشود نمی توان از آن فرار کرد.
توجیه بوش و امثال او هرچه باشد قدرت طلبی نیست.
اعتقادی پشت آن است، مثلا حفظ جامعه ی والای آمریکا، که توجیه اش میکند.
هر چند از بیخ و بن غلط.

حالا این را چرا گفتم؟ نمیدانم. حس کردم باید بروم بالای منبر. ولی یادمان باشد هیچ وقت به توجیهات عقلمان اعتماد نکنیم. گاهی اوقات بزرگترین جهل همین توجیه نادرست است.

-----------------------------------------
این مطلب را حدود یک سال پیش نوشته بودم.
گفتم دوباره بنویسم که یادمان باشد.
هم این را، هم پوست موز را....

تفالی بر حافظ

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی​روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

15 June 2009

حدیث پریشانی

این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوزنامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیاه میکشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد
بر چشم باز فرصت دیدن نمیدهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است
معیار مهرورزی مان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشقبازی است ؟
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است ؟

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

تن را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریا کار زنده اند
این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند

یعقوب درد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
منصور را هرآینه بر دار میزنند

اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
حتی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد بجز تازیانه نیست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است
ما میرویم هر که بماند مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دلخوش نمیکنیم به عثمان و مذهبش
در کیش ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما میرویم مقصد ما نامشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما میرویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم غافل پیران قافله

بر درب آفتاب پی باج میرویم
ما هم بدون بال به معراج میرویم

...

با دست لیلا قصه ی مجنون نوشتند

--------------------
این روزها، برای من دعا کنید.
له شده ام :(

14 June 2009

امروز

امروز که محتاج تو ام جای تو خالی است
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
دیگر نفسی نیست
در خانه کسی نیست...

---------------------------------
برگرفته از بلاگ راوی

11 June 2009

چه فرقی میکنه

هرچی آرزوی خوبه مال من و تو

09 June 2009

آدم ها-۲

آن هایی که با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت در خط سرعت حرکت میکنند میکنند و همزمان با کنار دستی شان فرنچ کیس میروند.

07 June 2009

بستنی

دخترک هرکاری که میکند نمیتواند آن صحنه را از ذهنش بیرون کند.
حتی وقتهائی که سعی میکند از پسرک متنفر باشد.
آن روزی را که کنار هم روی تاب نشسته بودند، بستنی میخوردند و می خندیدند.
پسرک ناگهان اخم کرد و رو به پسرک دیگری که روی نیمکت به دخترک زل زده بود گفت: چیه؟ چرا اینجوری نیگاش میکنی؟ مال منه. مال خود خودمه.
اگر پسرک راست گفته بود پس چرا دخترک امروز تنها دارد تاب میخورد؟
چیزی به ذهنش نمیرسد که خیالش را آزاد کند.
جز اینکه شاید منظور پسرک بستنی اش بوده...

06 June 2009

حاسبوا قبل ان تحاسبوا

آدم اگه بخواد بدون هیچ موضع گیری و منصفانه بره جلو و تحقیق کنه برای اینکه ببینه چه کسی رو آخر از همه باید انتخاب کنه میفته تو یه "باتلاق متعفن" که یا باید بی حرکت بمونه و بوی تعفنش رو تحمل کنه و یا توانایی خارج شدن ازش رو داشته باشه و یا برای همیشه غرق بشه...
دیگه داره حالم به هم میخوره از این همه توهین هایی که آدما به همدیگه میکنن به خاطر چهار نفر که یکی از اون یکی مزخرف تره. هرچی از دهنشون در میاد در حمایت از یه نفر دیگه به همدیگه میگن و به این فکر نمیکنن که "پس فردا قراره با اینی که دوستشه چشماشون تو چشم هم بیفته."

یکی میاد میگه همه تحصیل کرده ها و اونایی که فهیم اند! به فلانی رای میدن و پوپولی! ها به اون یکی.
"همه دارن شعور انتخابی همدیگه رو زیر سوال میبرند" وقتی با هم مخالفن.

اون میگه سرایدار شرکتشون میخواد به یکی رای بده و بقیه میان مسخره میکنن اون سرایدار و شعور انتخابی اش رو، جوری که اون اصلا آدم نیست و مضمونش اینه "که بابا ول کن اونو بذار تو دنیای وهم خودش باشه، شما روشنفکری هاتو بکن." اون یکی میاد میگه یکی فقط به خاطر سید بودن اون یکی میخواد بهش رای بده و به نظرش معیار پیش پا افتاده ای میاد.

هرکسی براش یه مواردی مهمه که بر اساس اون رای میده. درک و تحمل این خیلی کار مشکلی نباید باشه!

یه تحصیل کرده که میاد مطرح میکنه مردم عامه، سطحی نگر! هستند و یا سلیقه شون به ابتذال کشیده شده تنها چیزی که حرفش ثابت میکنه اینه که "افزایش سطح مدرک تحصیلی برای آدم شعور نمیاره."

یکی میاد آمار رو اونجوری که به نفع خودشه نشون میده و برای بیان حقانیت خودش هرچیزی رو زیر سوال میبره.
یکی میاد به هر چیزی متوسل میشه برای رای آوردن. حمله به شعور کسانی که به درست یا غلط دولت فعلی رو انتخاب کردن گرفته تا محکوم کردنش به اینکه چون مردم براش شعار صل علی محمد... میدهند اون داره از شهدا سو استفاده میکنه. در عین حالی که حامیان خودش از حمایت خانواده ی فلان شهید برای تبلیغ استفاده میکنند.

"حالم داره به هم میخوره از زیر پا گذاشته شدن ارزشها در جهت نیل به یه میل کثیف. هرکسی میخواد باشه این کسی که سو استفاده میکنه."

آقای پناهیان چند روز پیش یه سخنرانی تی-وی ازش نشون میداد. من چیزی که اندازه درکم فهمیدم این مضمون بود که میگفت خدا وقتی میخواد امتحان کنه، "خودش میاد زیر پاتو صابون میزنه و پوست موز میندازه زیر پات. همه چیزو فراهم میکنه تا ببینه چند مرده حلاجی و پات سر نمیخوره." مثلا شاگردت دستش کج بوده و همه این رو بهت گفته بودند و آخر روزی هم دخل مغازه تو میزنه. تو میای بیرونش میکنی. حقش این بوده بابت دزدی که انجام داده از کارش بندازیش بیرون. ولی موقع بیرون انداختنش یه لگد هم بهش میزنی یه تف هم میندازی. هیشکی هم بهت نمیگه کار بدی کردی و همه هم برات دست میزنن و حق رو به تو میدن. "ولی با این لگد و تف آخر وا دادی رفته حاجی!"
امتحانی که نفهمی امتحانه خیلی سخت میشه!
مطمین ام این متن خونده میشه و میره و هیشکی هم به این فکر نمیکنه که تو روزای گذشته چه کارایی کرده و کدوماش اشتباه بوده و اگه خدا وکیلی جایی رو زیاده روی کرده و به کسی توهین کرده اگه نمی تونه از دل خودش در بیاره از خدا طلب بخشش کنه. "ولی فردا روزی عمود آتشین رو که کردن اون تو دیگه بیرون اومدنش با خداست..."
اگر هم به عمود آتشین اعتقادی ندارید، انسان باشید! "معادل همون اگر دین ندارید آزاده باشید که با اون هم داره این روزا استفاده ی ابزاری میشه."

04 June 2009

iGoogle showcase

برام دیدن این صفحه و کیس هایی که توش بود جالب بود.
آدمهایی با اینترست های مختلف...

02 June 2009

آدم ها-۱

آنهایی که دقیقا از زیر پل عابر پیاده عرض اتوبان را می دوند...