14 April 2010

وجدان درد

همیشه دوست داشتم فرزند خوبی برای پدر و مادرم باشم. پدر و مادر من بر خلاف بعضی پدر و مادرهای دیگر که فرزندانشان در اولویتی بعد از خودشان قرار دارن، همیشه خود را فدای ما کرده اند. دیگر خسته شدم از اینکه میبینم با اینکه خرس گنده ای شده ام باز هم از ته چشمانم غم را میخوانند و خودشان را مسئول میدانند و غصه میخورند.
میخواهم برای دل انها هم که شده تظاهر به شادی کنم.
بگذار خیال کنند همچنان آب در دل دخترشان تکان نمیخورد.
بگذار فکر کنند شادترین آدم دنیا هستم.
شاید اینگونه کمی هم به زندگی خودشان برسند.کاش حداقل میدانستند دختر بی محبت در ظاهرشان چه شب هایی برایشان گریه کرده است و از درگاه خدا بابت اذیت شان طلب مغفرت کرده.
کاش بدانند حداقل که چقدر دوستشان دارم و قدرشان را میدانم و با هیچ چیز عوضشان نمیکنم.

6 comments:

امیرو said...

امیر لایک جمله آخر

Nasibe said...

"پدر و مادر من بر خلاف بعضی پدر و مادرهای دیگر که فرزندانشان در اولویتی بعد از خودشان قرار دارن،همیشه خود را فدای ما کرده اند"

راستش این جکلت رو دوس ندارم، چون من فکر میکنم همه ی پدر و مادرها اینطور هستن...از خود گشذته...

خواستم یه چیزهایی هم بگم؛ اما حالا مهم نیست تنها در همین حد بدون که بهرحال قرار هم نیست همه چی زندگی شاد و آروم باشه و پدر و مادرها مشکلی نداشته باشن... زندگی قشنگیش به تمام بودن و نبودنها با هم هست...و من باور دارم مامان باباها هم دوس دارن که از غم بچه هاشون مطلع باشن و حتی شده با اشکهایی که باهاشون میریزن، همدردی کنن...

Reyhan said...

همه پدرها و مادرها اینطور نیستن
من خیلی نمونه ها رو دیدم
در ضمن من دلم نمیخواد و اصلا دوست ندارم پدر و مادرم به خاطر من ناراحت بشن

Anonymous said...

همیشه دوست داشتم فرزند خوبی برای پدر و مادرم باشم.


اين لوسسسسسسسسسسسس ترين جمله ايه كه در تمام عمرم خوندم.
واه واه!

Reyhan said...

این کامنتم پشگل خروس* ترین کامنتی یه که تا حالا داشتم.
پیف پیف
(بگو لوووس. گفتی؟ پشگل خروس)

مسلم said...

منم خیلی موافقم !!