31 October 2009

جیگر-۱

اولش ۴ تا بودن.
یکی یکی شروع کردن به مردن.
از وقتی که یکی موند، تازه توجهم بهش جلب شد. تا قبل از اون فقط یه بخشی از تزیین خونه بودن.
صبح ها که از خواب پا میشم، قبل از اینکه خودم چیزی بخورم میرم سراغش و برام کلی دم تکون میده و براش غذاشو میریزم و مثل وحشی ها حمله میکنه به غذا.




اسمش رو گذاشتم جیگر.
هم خیلی جیگره هم رنگش جیگری یه.
الان عین بچه ام میمونه!
وقتی غذا زیاد میخوره و آروغ میزنه و حباب میده بیرون دلم غنج میره!
بعضی شبا که خونه نمیام قبلش حتما میسپرم مواظبش باشن.
جدیدا هم تصمیم گرفتم یه آستینی براش بالا بزنم برم یه ماده براش بخرم بچه ام تشکیل خانواده بده از تنهایی در بیاد.
--------------------------------------------------------------
پی نوشت: جیگر من دمش خیلی از اینی که تو عکسه خوشگل تره ها

30 October 2009

زندگی-۳

به دنیا می آییم.
جوانه میزنیم.
رشد میکنیم.
و زندگی، خنجر به دست، در هر لحظه به کمین نشسته است تا بر روی تنه مان یادگاری بنویسد.
گاهی بر تن نحیف نهال ها یادگاری مینویسد. خنجر خودش بدون هیچ تلاشی پوست ظریفشان را می شکافد و هر چه بیشتر رشد کنند زخم خنجر نمایان تر میشود.
ولی خط نوشتن بر تنه ی درختان تنومند ساده نیست. نیروی بیشتری میطلبد. صدمه ی کمتری میزند.
کاش همگی این شانس را داشته باشیم که خنجر زندگی پس از تنومندی درخت های زندگی مان نوکش به تنه مان گیر کند.

28 October 2009

آدم ها-۳

آنهایی که وسط ظهر ماه رمضان، آشغال های پوست پسته شان را تمام طول مسیر از پنجره ی ماشید به خیابان میریزند.

25 October 2009

امروز

امروز افتضاح بود.
البته کم نیستند این روزهای افتضاح این روزها!
امروز باید از لیست کلاسها حذف میشدم.
امروز باید پارتیشنی که اطلاعات من روش بود تو دانشگاه یه دفعه محو! میشد.
امروز باید اخبار ترافیک رادیو پیام اسم بزرگراهی که از اولش تا آخرش ترافیک بود رو تو مسیرهای پر ترافیک نمی آورد تا من دقیقا همون مسیر رو انتخاب کنم تا زودتر برسم.
امروز باید بعد از این همه خستگی های بیرون که اومدم خونه یه خبر وحشتناک خوشحال کننده بشنوم و هنوز به یک ساعت نرسیده بفهمم اون خبر تحقق پیدا نخواهد کرد و لبخندها زودی بخشکند و کویری بشن که فقط اشکها میتونه سیرابشون کنه.
کاش فردا روز دیگری باشد...
-------------------------------------
گلایه نوشت: ممنون که پست قبلی رو به هیچ جاتون حساب نکردید.

20 October 2009

نیازمندی ها

ای همه ی کامپولوتلی هایی که اینجا را میخوانید!
میشه لطف کنید یه کمک فکری بدید که کجاها اپلای کنم؟
لطفا شرایط زیر رو هم در نظر بگیرید:
۱- جایی باشه که آب و هواش خیلی تخیلی نباشه! مثلا من اصلا دلم نمیخواد تو زمستون وقتی سرما خوردم و آب دماغم روونه صبح که از خونه میام بیرون دماغم هی قندیل ازش آویزون بشه.
۲- در زمینه شبکه قوی باشه. یعنی استاد خوبی باشه که بشه باهاش کار کرد و عمر آدم تلف نشه.
۳- یا همون دانشگاه یا دانشگاهی نزدیک بهش تو زمینه مهندسی نرم افزار هم قوی باشن که آقای همسر منو طلاق نده!
۴- در و دهات نباشه. البته این خیلی اهمیت نداره، ولی خوب من شهرهای بزرگ رو ترجیح میدم.

18 October 2009

روبان صورتی

حتی بدون بال، کبوتر کبوتر است.



11 October 2009

تکرار

نمیدانم از کجا نشات گرفته است اینکه میگویند مردان تنوع طلب ترند!
به شخصه معتقدم که این تنها یک تلقین است در تربیت مردان که آنها را مجاب میکند اگر هر لحظه چشمشان به دنبال یک حوری زمینی رفت - که فرض میکنیم آنقدر به زندگی اش پایبند است که تنها چشمش به دنبال او میرود و نه جای دیگرش! -، نه تنها عذاب وجدانی نداشته باشند، بلکه آن را جزیی از ویژگی های بالذات خود بدانند و نه خیانت به همسر.
مردان تنوع طلبند همانقدر که زنها، چه بسا زنها بیشتر.
زنها هستند که در یک روز خود علاقه به پوشیدن لباسهای مختلف و آرایش های متفاوت مو و صورت دارند.
زنها هم مثل مردها زندگی و یا شریکشان برایشان تکراری شود.(این تکراری شدن به معنای بد نیست. به هر حال بعد از گذشت ۱۰ سال تقریبا همه چیز عادی میشود)
زنها هم نیاز دارند همسرانشان به طور مداوم لباسهای متنوع بپوشند و این جنبه از خواستهای روحی آنها را ارضا کنند.
-----------------------------------------------
اصولا مردانی که به یک زن اکتفا نمیکنند برایم عجیبند.
چه آنهایی که میروند و یک زن دیگر میگیرند، چه آنهایی که صیغه میکنند،‌چه آنهایی که به هر دلیل دنبال این دو نمیروند و در خیالشان آن زن را در لباس خود میبینند و ...*
نمیدانم آنها احساس همسران خود را میدانند یا نه.
نمیدانم نمیفهمند که همسرانشان همه چیز را حس میکنند و میفهمند، حتی نگاهی که وقتی کنار هم نشسته اند مرد به زن دیگری میکند...
نمیدانم میدانند که چه طوفانی در دل همسرانشان با همین یک نگاه به راه می افتد یا نه.
نمیدانم حتی لحظه ای فکر میکنند که شاید زنشان هم مثل خودشان بالهوس باشد و مدام در فکر مردان دیگر باشد و شاید هم به کار دیگر مشغول باشد! یا اینکه در ذهنشان همیشه زنان مظلومند و فقط غصه میخورند و آنها هرکاری بخواهند انجام میدهند؟
---------------------------------------------
به نظر من واقعیت این است که این مردها هستند که بر خلاف ادعایشان تکراری میشوند نه زنها!
مردها هستند که بعد از مدتی فراموش میکنند اشتیاقشان در اول ازدواج را و کشف چیزهای جدید در وجود زنشان به روشهای مختلف.
زنها هیچ وقت به طور کامل کشف نمیشوند.
تو ای مرد! تویی که با کارهای تکراری ات دیگر توان کشف استعدادهای نهفته ی همسرت را نداری!
میتوانی فقط از او بخواهی!
میتوانی کمی حوصله به خرج دهی و یک راه جدید را امتحان کنی.
میتوانی همانند اول ازدواج برای او هدیه و گل بخری و ببینی خنده اش خیلی قشنگ تر از آن زن غریبه ای است که برای او هم اولش قرار است گل و هدیه بخری!
به خودت بیا ای مرد که دیری است برای همسرت تکراری شده ای!!!
------------------------------------------
* چه زن و چه مرد، اگر در هنگام نزدیکی به زن یا مرد دیگری بجز همسر خود فکر کنند و در آن هنگام نطفه ای بسته شود آن نطفه حرام زاده است!

07 October 2009

گودرز و شقایق-۱

یه سوال جنسی داشتم!
جنس شلوارت چیه؟

05 October 2009

حس اول

یک احساسی که چندان هم با توجه به واقعیات پرت و پلا نیست دارم.
اون هم اینه که از بعد عقد یه عده کمتر و یه عده اصلا اینجا کامنت نمیذارن.
دلیلش چیه رو نمیدونم!
یه وقتایی هست من یه چیزی مینویسم از دید خودم دلم میخواد نظر شما رو هم بدونم خوب! بعد میبینم که نیستید!