بعد از رسیدن به یه سی.دی قدیمی،
با آهنگهای کریس.دی.برگ و یه سری دسته گل،
بهش گفت: آدم بعضی وقتها اون چیزی رو که باید بفهمه همون موقع نمیفهمه.
تو جوابش میگه: در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دهر،
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد.
عشقها میمیرند.
رنگها رنگ دگر میگیرند.
و فقط خاطره هاست،
که چه شیرین و چه تلخ،
دست ناخورده به جا میمانند...
با آهنگهای کریس.دی.برگ و یه سری دسته گل،
بهش گفت: آدم بعضی وقتها اون چیزی رو که باید بفهمه همون موقع نمیفهمه.
تو جوابش میگه: در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دهر،
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد.
عشقها میمیرند.
رنگها رنگ دگر میگیرند.
و فقط خاطره هاست،
که چه شیرین و چه تلخ،
دست ناخورده به جا میمانند...
7 comments:
این 4 تا بی تربیت تو وات آی فیل دارن چی کار می کنن؟ :دی
الهــــــــــــی
کجاشون بی تربیته؟
جیگرای منن همشون
دارن به مناسبت عروسی رقص و پایکوبی میکنن :دی
الان شاهد دیالوگ دو نفر آدم مجهول الهویه هستیم :دی
مگه هویت شخصیت داستانهای کوتاه مهمه؟
دوست ندارم اسم بذارم براشون
الان ایشون داستان کوتاه بودن؟؟؟؟
نمیدونم چرا، اما فک میکنم سرخ پوستن!
این سرخ پوستا خطرناکنا!
عروسی رو نریزن به هم انصافاً :دی !
به علیرضا:
من نمیدونم داستان کوتاه چیه. اما این یه دیالوگ کوتاه واسه خودش یه دنیا داستانه
:D
به مسلم:
نه الان لباس سرخپوستی مده
:D
بعدشم اینا عشق منن. قبلا یه بار اسماشونو گفته بودم فکر کنم. الان اسماشون یادم نیست ولی میتونم دوباره نامگذاری روشون انجام بدم
:))
Post a Comment