30 January 2009

دیوانه

اونائی که با خودشون حرف می زنند دیوونه اند؟
یا دیوونه ها با خودشون حرف می زنند؟
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: دلم داره میمیره.

24 January 2009

Being Alleviated

No commitment, no opinion!
-------------------------------------------------------------

به یاد داشته باش من می ‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو يا شیطان‌صفت باشم،
من می توانم تو را دوست داشته يا از تو متنفر باشم،
من می توانم سکوت کنم، نادان و يا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است و تو هم.
به یاد داشته باش،
من نباید چیزى باشم که تو می خواهى،
من را خودم از خودم ساخته ام، تو را دیگرى باید برایم بسازد.
تو هم به یاد داشته باش، منى که من از خود ساخته ام آمال من است ، تویى که تو از من می سازى آرزوهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان ومن متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى و تو هم می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه.
ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى،
می توانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم.
می توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم.
چراکه ما هر دوانسانیم.

پی نوشت: برگرفته از اینجا

Delightful

یکی از بزرگترین لذتهای زودگذر خوردن کف روی شیر موز با انگشت است!
در حالی که اطرافیان همه فریاد بر می آورند که اااااه، درست بخور. حالمون به هم خورد.

23 January 2009

فرازی از قرآن

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَىٰ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ*

فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ**
-------------------------------------------------------------
* آیه ی ۳۶ سوره ی انعام
** آیه ی ۴۳ سوره انعام
پی نوشت: برگرفته از اینجا

عذاب وجدان

من دچار عذاب وجدان شدم D:
ملت رو مچل خودم کردم! نمونه های زیر رو دارم:
- امتحان سیستم عامل رو که داده بودم بعدش مبایل خاموش بود. تا یه مدت زیادی هم بعد از امتحان دانشگاه مونده بودم و خونه نیومده بودم. رسیدم آف هامو چک کردم. یکی از دوستام قریب به یک خطابه اندر این موضوع که بابا حالا امتحان رو بد دادی فدای سرت و حالا چرا مبایل رو خاموش کردی و این راهش نیست و ... داده بود!
- فردای همین امتحان مذکور یکی دیگه از دوستام پیامک داده که امروز فلانی گفت که استاد! در حقتون نامردی کرده و از چیزایی که گفته بوده سوال نمیده سوال داده. همه بد دادن. یه وقت غصه نخوری ها!!
- یکی دیگه - با اون دوتا فرق داره! - از دوستام الان چند روزه میل میزنه هی توش برام بوس میفرسته!! هر بار بیشتر از بارهای دیگه!
- بعد از امتحاناتم یه کسایی میپرسند امتحانتو چجوری دادی که شاخ در میارم من کی به اینا گفتم و اینا چطوری یادشون مونده! آخرش به این نتیجه میرسم که شدیدا جو شانتاژ ایجاد کردم D:
خلاصه از همه اونایی کلی تحویل میگیرن ممنون!
لطف کنید واسه امتحان بعدی دعا کنید D:
از اوناست که دودمان آدم رو به باد میده!

22 January 2009

توییت نوشت

سرم روی بدنم سنگینی میکند.
به دنبال یک شانه ی مردانه است که تکیه گاهش شود.
-------------------------------------------------------------
بعد نوشت: امشب به طرز فاجعه انگیزناکی متوجه شدم که در تمام اهداف و آرزوهای ۳-۴ سال آینده ام خودم را تنها در نظر گرفته بودم!!

21 January 2009

Parasite

همه ی آدم ها به نوعی انگل اند. یعنی واسه یه مدتی که شده فقط از یکی استفاده می کنند بدون اینکه نفعی براش داشته باشند. بگذریم از ضررهائی هم که ممکنه برسونن.واضح ترین مثالش وقتی یه که به دنیا میایم. مادر و پدر ما میزبانمون میشن و ما زندگی انگلی خودمون رو شروع می کنیم. این روند تا یه سنی ادامه داره. واسه بعضی آدما تا آخر عمر پدر مادر بدبختشون. خلاصه اینکه خود این آدما حتی وقتی خودشون انگلند یه سری انگل دیگه ازشون استفاده می کنند.

با تعریف بالا انگل بودن میشه یه ویژگی بالذات. یه جور انگل بودن دیگه هم وجود داره که اسمشو میذاریم "سوشال انگلیسم"! این خصیصه بالقوه است. آدمائی که این خصوصیت بالقوه رو بالذات می کنند هم میشن "سوشال انگل" یا انگل اجتماعی. این گونه افراد برای پرورش استعدادهای خاصشون نیاز به یک میزبان دارن. این میزبان رو "حمال" می نامیم. سوشال انگل تا وقتی که براش صرف داشته باشه آویزون حمال میشه. تو بهترین حالت بعد از تموم شدن کارش حمال رو میذاره به حال خودش و میره سراغ یه حمال دیگه. بدون اینکه ضرر جدی ای به حمال وارد کنه.

حالا حمال داستان ما میمونه و حوضش. وقتی انگل ولش کرد و رفت تازه میفهمه از کجا خورده. بعضی حمالها ترجیح میدن بیشتر از این بهش فکر نکنن. بعضی حمالها هم هستن که دنبال موقعیت مناسب میگردن تا به اون انگل حالی کنن حمالی یعنی چی. بعضی ها هم دستشون به هیچ جائی نمیرسه و میان این مساله رو تو وبلاگشون موشکافی می کنن.
حمال بودن یا انگل بودن؟ مساله این است.
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: بدتر از این انگل ها یه عده ای هستند که زالو اند. یعنی تا وقتی جون داشته باشی ازت میمکن. شانس بیاری و زود بفهمی میتونی زنده بمونه.

پیچ

بپیچ دنیا.
بپیچ که ما هم مرد پیچیدنیم.
میپیچیم و بر میگردیم سر جای اولمان.
اما نپیچان دنیا.
نپیچان که ما هم مرد پیچاندیم.
یک وقت گره مان کور میشود.

20 January 2009

Whore

تا بوده همین بوده.
هر شب در خیالش، مرد رویاهایش را از نو ساخته است و با یاد او به خواب رفته.

19 January 2009

Relativity

خیلی دور، خیلی نزدیک
این حسیه که خیلی وقتا در ارتباط با بعضی آدم ها برام پیش اومده.
خیلی نزدیک، خیلی دور
اینم حسیه که خیلی وقتا در ارتباط با بعضی آدم ها برام پیش اومده.

18 January 2009

Titleless

تا مطمین نیستید که میخواید با یه دختری ازدواج کنید بهش نگید که دوسش دارید.
بعد که میروید,او میماند و یک دنیای ویران شده.
ویرانی درد بزرگی است. آهش میتواند دودمانتان را بر باد دهد.
دوست داشته شدن همه ی دنیای یک دختر است.
حتی از نمره ی ۲۰ درس اختصاصی و دانشگاه برکلی و به مانتین ویو رفتن و در گوگل بودن هم مهمتر است.

-------------------------------------------------------------
بعد نوشت: پس یه پسر وقتی یه دختری رو دوست داره اما نمیخواد باهاش ازدواج کنه باید چیکار کنه؟ نباید بگه دوسش داره؟ باید تو دلش نیگه داره؟ (لطفا به این سوال پاسخ دهید)

17 January 2009

خر

کره خر بالغ شود خر می شود.
خر ولی عاقل شود,
عاشق شود,
عابد شود,
زاهد شود,
نمره ی ۲۰ کلاس خود شود,
استاد دانشگاه شود,
بازم خر است.
-------------------------------------------------------------
پی نوشت ۱: متن بالا را شعر مانند بخوانید!
پی نوشت ۲: خوب شاید بد نباشه اون چیزی که منظورم بوده رو اینجوری هم بگم. در واقع بعضی از آدما هستند که فقط بلوغشون تغییری توشون ایجاد میکنه. اونم احتمالا جسمی-جنسی! عاقل شدن و عاشق شدن و عابد شدن و زاهد شدن همه راههایی هستند که به نوعی میتونن آدم رو به کمال برسونن. اما واسه کسی که خره هیچ فایده ای نداره. آخر آخرش همونه که بوده. البته اون دو بند آخر کمی تحت تاثیر امتحانات بوده!! D:

پیامک بازی

- شکست!
- هان؟ خوبی تو؟ نصفه شبی چی شکست؟
- قلبم شکست. قلبمو شکستی!
- یا حضرت عباس. ببین نصفه شبی چه فیلمی راه انداخته ها. بچه جون، خواب دیدی. به جون عزیز ترینت که خودم باشم! خواب دیدی.
- من عشقت رو دزدیدم!
- حلال جونت باشه. دزدیدی که دزدیدی. فقط جون مادرت بذار بخوابم. باید صبح زود پاشم درس بخونم. تو هم گذاشتی امشب خواب دیدی .
- من خواب نیستم. بیدارم.
- آره ، دارم میبینم بیداری و داری چرت و پرت تحویلم میدی.
- اگه آدم یه چیز با ارزش رو بدزده کجا باید اون رو قایم کنه؟
- تو فریزر!
- مسخره کن. نوبت منم میرسه. اون روزی که عشقت رو دزدیدم، با خودم فکر کردم مطمئن ترین جا کجاست. عشقت رو تو قلبم پنهان کردم. همیشه از امروز می ترسیدم. از روزی که واسه پس گرفتنش بخوای قلبم رو بشکونی.
- ای خدااااااااا.
- بی جنبه! خواستم یه خورده سر کارت بذارم. همین. حالا بخند، ببخش، فراموش کن.
- بعدش اجازه هست که بخوابم؟
- اجازه ما هم دست شماست!
- خدا یه عقلی به تو بده، یه نمره خوب هم به من.
- تو از این شانس ها نداری.
- باشه، هرچی تو بگی. هر چی خونده بودم تا حالا از کله ام پرید.
- حالا چرا می زنی خوب. بخواب. تقصیر تو نیست که. تقصیر اون اجنبی یه که وقتی حروف الفبا رو اختراع کرد بین U و I فاصله انداخت.
- شب امتحان حالتو میپرسم!
- غلط کردم بابا. حالا چرا می زنی. الان مثل یه بچه ی خوب میرم لالا.
- آی هپ سو! شب به خیر.
- شب نیست که. نیمه شبه!
- شب – به – خیر.
- باشه باشه. شب به خیر
-------------------------------------------------------------
پی نوشت ۱: این گفتگو کاملا غیر واقعی است و هدف از آن طرح مساله ای جهت ارزیابی توان جمع و تفریق خوانندگان عزیز میباشد.
پی نوشت ۲: محاسبه کنید سود حاصله ی همراه اول را.

16 January 2009

فرازی از قرآن

قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ*

وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
**
-------------------------------------------------------------
* آیه ی ۱۵ سوره ی انعام
** آیه ی ۳۲ سوره انعام
پی نوشت: برگرفته از اینجا

15 January 2009

Death

این پست مملو از انرژی منفی است.
لطفا هرکس فکر میکند که من مینویسم که جلب توجه کنم بقیه اش رو نخونه. چون چندش آور ترین چیزی که در حال حاضر برام وجود داره همین حسه.
اونقدر ذهنم آشفته است که حتی نمیدونم اون چیزی که داره از تو همه ی وجودم رو میخوره.
آخرین باری که این حس رو داشتم اونقدر روم فشار بود که یه بسته آرام بخش رو برداشتم و یکی یکی ریختم تو آب. با هر کدومش رنگ آب عوض میشد. آخریش رو که ریختم دیگه گفتم بسه. رنگ مرگ همینه که الان جلو چشته.
مرگ هر چقدر هم زشت باشه این رنگی اش خیلی قشنگ بود. ولی خیلی تلخ بود! خیلی.
بعدش اومدم تو تختم.
سعی کردم تو معصومانه ترین حالت ممکن بخوابم.
با خودم فکر میکردم که حتی واسه آخرین بار پدر و مادر و برادرم رو نیگا نکردم. میخواستم متاسف بشم. ولی گفتم من که تا چند ساعت دیگه مردم. اونا باید تا آخر عمرشون تاسف بخورن.
به آرزوهایی فکر کردم که همیشه دلم میخواست برآورده بشن. به اینکه هیچ کدومشون اینقدر بزرگ نبودن که بتونن منو به زندگی امیدوار کنم.
به این فکر کردم که کاش فلان کار و بهمان کار رو قبل از مردن کرده بودم. ولی خوب دیگه کار از کار گذاشته بود. این راهی بود که اگرچه لحظه ای بود, ولی خودم انتخابش کرده بودم.
یه ساعتی به همین فکرا گذشت. کم کم باید قرصا اثر میکرد, ولی نکرد. اپسیلونی هم خوابم نگرفته بود.
کم کم حس کردم میترسم. انگار تازه فهمیده بودم این بازی نیست و قراره بمیرم.
بلند شدم رو تخت نشستم. شاید حدود دو ساعت همینجوری نشستم. و به هیچی فکر نکردم. به هیچ چیز. شاید به پوچی...
اعتراف میکنم که داشتم قالب تهی میکردم. تازه همه چی جدی شده بود. مرگ قرار بود چند ساعت دیگه بیاد...
عین آدمهای درمونده شده بودم. نمیدونستم چیکار کنم. تنها راهی که بود همین راهی بود که انتخاب کرده بودم. مغرورتر از اونی ام که برم در اتاقم مامانم اینا رو بزنم بگم من میخواستم از شر خودم راحت شم! حتی به این فکر کردم که لباس بپوشم برم اورژانس که منو نجات بدن! ولی همه اش فکر بود. میخوکوب شده بودم سر جام. فکر میکردم میخوابم و دردی حس نمیکنم. هرچند هیچ دردی حس نمیکردم, ولی فکر میکردم که آخر آخرش جون آدم باید با درد از بدنش در بیاد! افکار جالبی بود به هر حال!
پا شدم نماز خوندم. آخرش گفتم خدایا منو ببخش. تو بنده هات آدم احمق هم پیدا میشه. تو جدی شون نگیر. من نمیخوام بمیرم. الان هم فقط خودت میتونی نجاتم بدی. ولی اگه مردم هم منو ببخش. خودم میدونم حماقت کردم.
بعدش رفتم خوابیدم. امیدوار بودم خدا صدامو شنیده باشه...
بازهم اعتراف میکنم فردا صبحش که ازخواب پا شدم یکی از قشنگ ترین صبح های زندگیم بود.
بعدا از یکی از بروبچز پزشکیمون پرسیدم یکی یه بسته خواب آور بخوره چی میشه؟ ممکنه بمیره؟
خندید. گفت یه بسته اش مسموت هم نمیکنه!!!
فرق امشب با اون شب این بود که دیگه میدونم یه بسته اش مسموم هم نمیکنه...
رنگ مرگ امشب هم خیلی زشت بود. شاید چون رنگ واقعی یه مرگ بود.
و البته تلخ تر...
یه کمشو خوردم.
یاد احساس اون شبم و صبح بعدش افتادم.
بقیه اش رو ریختم دور.
شاید مسموم بشم...

آدم ها

آدم ها "سه" دسته اند.

اونائی که در نهایت می پوسند.

اونائی که در نهایت می گندند.

میشه بقایای اونائی که می پوسند رو نگه داشت. میشه قابشون کرد زد به دیوار. میشه از اونا یه چیز جدید ساخت و به خورد مردم داد. اما اونی که گندید واسه همیشه باید سپردش به زباله دان تاریخ.

-------------------------------------------------------------

ادامه نوشت: دسته ی سوم اونائی هستند که در نهایت می ترشند!

14 January 2009

Hallucination

هجوم می آورند.
همه شان با هم.
یک دفعه.
رحم هم نمیکنند.
قسمشان میدهم به جان این موجود ناموجودی که این آخری ها مدام لگد می اندازد.
باور نمی کنند.
از آنچه زیر لب میگویند اسکیزوفرنیا اش واضح میزند.
با طعنه میپرسند کی با هم خوابیده اید؟
شرمم میشود بگویم همان شب که در خیالم بوسیدمش، در خیالش ...

-------------------------------------------------------------
پی نوشت: موقتا اینجا رو باز کردم. شاید بعضی وقتا لازم باشه ببندمش. یه جورائی خیلی حس خوبیه که بدونی همه ی اونائی که نوشتت رو دارن میخونند یه جوری میشناسیشون. اگه کسی میخواد ایمیلش رو اینجا بذاره اینوایتش کنم اگه یه وقت پرایویت کردم چیزی رو از دست نده D:

حلقه ی مفقوده

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!


رو به رو دلگشا نشسته بودم. یکی از بچه ها دو سه تا گل از باغچه چید و اومد طرف من. گفتم: قشنگند!

نمی دونم اسم گلش چی بود. اما یه عالمه گلبرگ داشت. یکی از گل ها رو داد به من. یکی از گلبرگ هاش رو کند. گفت : تو که این جا الافی. بشین یکی یکی گلبرگ ها رو بکن. بگو : دوستم داره؟ دوستم نداره! - به شوخی گفت اینو -. بعدش منم گل رو گرفتم و گفتم: باشه.

یکی یکی می کنم می گم: دوستم داری؟ نه بابا دوستم نداری! خندیدیم. بعدش خداحافظی کرد و رفت.

من موندم و گل. شروع کردم یکی یکی به کندن گلبرگ ها:

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

چه قدر گلبرگ هاش زیاده . خسته شدم .

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

- دوستم داره؟

- دوستم نداره!

تموم شد.

دیگه گلبرگی نمونده.

دوستم نداره.

ولی یادم افتاد اولش که دوستم گل رو بهم داد، یکی از گلبرگ هاش رو کنده بود.

13 January 2009

Depression

اونقدر سر چیز بی معنی ای دپ زدم که بگم همتون فحش میدین.
نمره!
رفتم پیش استاد ایده ام رو گفتم. گفت فعلا خامه ولی اگه روش کار کنی ممکنه چیز خیلی خوبی دربیاد.
بعدش گفت که پایان ترم رو صحیح کرده! به جان خودم من نپرسیدم خودش گفت.
بعدش هم گفت که خیلی بد شدی! به جان خودم بازم من نپرسیدم. خودش گفت.
میدونستم که بد دادم. یه سوال رو اشتباه خونده بودم و سوال بعدی هم دقیقا به جواب همین ربط داشت و عملا 2 نمره ا 5 نمره پریده بود. دیگر خود حساب کنید پرتغال فروش را با فرض اینکه استاد دکتر سربازی باشد.
الان یه چیز دیگه بگم باز ممکنه فحشم بدین.
ولی من رو 20 این درسه - چون گفته بود میبره رو نمودار - حساب میکردم.
ای دنیای کثیف.
-------------------------------------------------------------
پی نوشت 1 : از گفتن هر گونه مرفه بی درد خودداری کنید!
پی نوشت 2 : به جمعیت نسوان حاضر: هم اکنون به بوس های گرم شما نیازمندیم!

12 January 2009

توبه

دقیقا از همان روزی که "این ایرانیهای پسردوست" را نوشته ام دچار غضب الهی شده ام.
شبش که حین آشپزی کف دست چپم نازنینم رو به طرز وحشتناکی سوزوندم و قبلش هم نوک انگشت وسط دزست راستم رو پرونده بودم!
تازه بماند که از آن شب به طرز مشکوکی! پدرم از من تعریف و تمجید میکند. مثلا همون شب گفتش که من ته چین دوست ندارم ولی ته چین هائی که تو میپزی یه چیز دیگه است. دستپختت حرف نداره. البته من اون شب فکر کردم به خاطر دست مجروحم و دردی که میکشم این حرف رو زده.
ولی دیشب هم داشت در مورد اینکه بچه های دکتر فلانی همه شون پزشکی خوندن و بچه های دکتر بهمانی دندانپزشکی خوندن و همگی راه پدر و مادرشون رو ادامه دادند و ... صحبت میکرد - که البته یک شب در میون این صحبتها در خونه ی ما میشه! - که من پریدم! و گفتم که خوب دکتر بودن که هنر نیست. من هم الان تو رشته ام کاملا موفقم - خوب دروغ گفتم و همه اش هم به خودم غر میزنم که چرا الان اینقدر بی استفاده ام و ... ولی خوب بحث حیثیتی بود! - و خیلی هم دوسش دارم. اینجا بود که پدر برگشت گفت که میدونم تو توی کار خودت خیلی خوبی! به تو افتخار میکنم!
What?
Again, what?
Seriously, whaaaaaaat?
Dady is proud of me!!!!!!!
خدایا توبه!
اگرچه من ناشکر بودم و مستحق این هستم که سوسک بشوم و طعم عمود آهنین را بچشم، ولی منو ببخش!

New semester

این دانشکده کامپیوتر هم گند زده است با این درس ارائه دادنش!

من نمیدانم پارسال که این دو تا استاد جدید نیومده بودند و نظریه بازی و امنیت پیشرفته - دومی حداقل با کیفیتی که الان ارائه میشه! - وجود نداشته ملت چه درسائی میگرفتن؟
میری درسای دانشکده برق رو نیگا میکنی، تئوری اطلاعات و کدینگ و مخابرات سیار و تئوری صف و ... ئ دانشکده ریاضی هم ایضا درسهائی مثل تئوری گراف و ... رو ارائه داده. اونوقت تو این خراب شده چی؟!
هندسه ی محاسباتی رو دوست دارم ولی گذاشتم واسه بعد از اپلای. چون به احتمال 101% گند میزنه به معدل!
حالا باید دید که آیا میشه این امنیت پیش نیاز خورده رو پیچوند و ادونسد گرفت یا نه.
کجای دنیا یه گرد استیودنت باید این همه واحد پاس کنه؟!

10 January 2009

Contradictions

1- زندگي بي تو دروغه ، دروغه .

2- اگه بي تو مي ميرم ، همون بهتر كه بميرم.

3- بي غمي تنها غممه .

4- تو كه بري خوشبختي مياد .

5- با تو خيلي تنهام .

این ایرانی های پسردوست

بله!
همینه که هست.
ایرانی ها بالا بروند و پائین بیایند پسر دوست اند. هرچند الان شاعبه هائی از تمایلات به دختران هم دیده میشود، ولی همه ی اینها در ظاهر است و ریشه در درک بی وفائی پسرها توسط پدر و مادرها دارد.

در تاریخ است که مادری را پسری بود که وقت شیرخوارگی او بیوه شده بود. پسرک از همان ابتدا هر شب سر بر سینه ی مادر میگذاشته و خوابش میبرده. بعدها که بزرگتر شده بود مادر قصد جدا کردن او را از خود داشته که پسرک هر بار میگفته "پستون پستون!" و به این طریق دل مادر را غنج میبرده و سر بر سینه ی مادر میخوابیده.
زمان میگذرد و پسر بزرگ میشود و ازدواج میکند. شب حادثه! مادر به اتاق عروس و داماد میرود و این پا و آن پا میکند که آیا پسرش میتواند برای اولین شب بدون اینکه سرش را روی سینه ی مادر بگذارد بخوابد یا نه.
در میزند و صدائی نمیشنود. دوباره در میزند و میگوید "پستون پستون!". باز هم صدائی نمی آید. این بار محکمتر داد میزند که "پستون پستون!". پسرک از داخل اتاق هوار میزند که "پستون پستون قبرستون! اینجا هم گله هم گلستون!"
دیگر نتیجه گیری را به خودتان - و احیانا ذهن خلاقتان! - می سپارم.


خلاصه اینکه همه ی پدرها که خوب میدانند چه کرده اند! همه ی مادرها هم دیده و شنیده اند. اما باز هم دخترها زاده میشوند که سرویس بدهند. در خانه ی پدر تمرین میکنند برای خانه ی شوهر و در خانه ی شوهر هم که همه ی درسهائی که از بر کرده اند و نکرده اند باید پس بدهند. این پدر و مادرها هم خوب دختران رقیق القلب شان را میشناسند. از آنها توقع محبت دارند و اینکه پس فردا بعد از 120 سال آفتابشان به لب بوم رسید این دختر باشد که شمعی بالای مزارشان روشن میکند و فاتحه ای میخواند.
از طرف دیگر پای عمل که میرسد این پسر است که اسم و رسم خانواده را نگه میدارد و اونه که قراره افتخارات رو ردیف کنه دنبال اسم خانوادگی. اصلا اونه که لیاقت خرج کردن رو داره و همه ی چشم امید خانواده به اونه که ببینه چه دسته گلی قراره به سر خونواده بزنه.


نمونه اش همین خونه ی ما که تازه پدر و مادر من هرجا میشینند به داشتن دختری مثل من افتخار میکنند - بالاخره یه کم هم واسه خودم تبلیغ کنم دیگه! - و میگویند دختر خوبه، دختر خوبه!

نتایج کنکور من که آمد، اگرچه همه را سکته داده بودم که عمرا قبول بشم و از اینجور مسخره بازی ها، و همه کلی با لنگه کفش دنبالم کردند که خاک بر سرت که دو ماه ما رو به فنا دادی، زمزمه ها بعدش شروع شد که چرا قلمچی پیش بینی رتبه دو رقمی برای تو کرده بود و تو سه رقمی شدی؟ کلا من انگار در وظیفه ام کوتاهی کرده بودم!

حالا که نوبت شازده پسرشان رسیده خدا عالم است که چه قولهائی بهش داده اند که زیر 1000 شوند! BMW مدل فلانش رو خودم شنیدم! حالا بماند که سر دادن همین پژی به من چقدر التماس کردم و چقدر بیلخ های روحی روانی به من داده شد که ماشین مدل بالا سوار شدن اسراف است و پول رو خرج این چیزا کردن حرام است و ...!


مخلص کلام اینکه بدانیم و آگاه باشیم که دخترانمان برگ گلانی هدیه ی خداوند هستند به ما! قدرشان را بیشتر بدانیم!
>-------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: به جان خودم اگه حسودی کرده باشم!

پی نوشت 2: مرفه بی درد خودتی!

پی نوشت 3: طولانی شد؟ خوب کنکوری ها - و البته برخی غیر کنکوری ها - که دیگه اینجا رو نمیخونن و کامنت هم نمیذارن! خیال همه راحت!
پی نوشت 4: پساپس از برخی کلماتی که منافات با عفت عمومی داشت و بکار برده شد حلالیت می طبم. به هر حال کپی رایت باید رعایت میشد.
پی نوشت 5: از ما که چیزی کم نمیشه. ادعائی هم نسبت به این مرفه بی درد نداریم! کپی رایتش هدیه ای از سوی ما به سوی شما!!

09 January 2009

ما آدم ها

ما آدم ها خيلي دير به شرايط جديد عادت مي كنيم. ولي خيلي زود فراموش مي كنيم كه اين شرايط موقته.

ما آدم ها خيلي سعي مي كنيم چيزائي رو به دست بياريم. اما واسه نگه داشتنشون هيچ تلاشي نمي كنيم.

ما آدم ها زود عاشقش مي شيم. ولي دير دير مي شناسيمش.

ما آدم ها خيلي از نارو زدن بدمون مياد. اما خيلي زياد نارو مي زنيم.

ما آدم ها خيلي سعي مي كنيم دوستمون داشته باشند. اما هيچ تلاشي نمي كنيم كه دوست داشته باشيم.

ما آدم ها فكر مي كنيم بقيه دوست دارن كنارمون باشن. اما فكر نمي كنيم كه ممكنه دارن ما رو تحمل مي كنند.

ما آدم ها خيلي نمك مي خوريم. و خيلي هم نمكدون ميشكنيم.

ما آدم ها خيلي دوست داريم خيلي چيزها رو داشته باشيم. اما هيچ تلاشي واسه به دست آوردنشون نمي كنيم.

ما آدم ها دوست نداريم تنها باشيم. اما خيلي وقت ها خيلي ها رو تنها گذاشتيم.

ما آدم ها دوست داريم بهمون احترام بذارن. ولي خودمون به كسي احترام نميذاريم.

ما آدم ها دوست داريم همه باهامون صاف و رو راست باشند. اما خودمون هزار تا رنگ داريم.

ما آدم ها خيلي ها رو بازي مي ديم. اما دوست نداريم كه بازي بخوريم.

ما آدم ها دير ميريم سر قرار. اما ناراحت ميشيم اگه دير بيان سر قرار.

ما آدم ها فكر نميكنيم كه حرفامون ممكنه كسي رو ناراحت كنه. اما مثل هميشه اشتباه مي كنيم.

ما آدم ها مي نويسيم كه دردمون رو فراموش كنيم. اما با نوشتن اون رو واسه هميشه حك مي كنيم.

حرف واسه گفتن زياده. حال واسه زدنش نيست.

ما آدم ها واقعا آدميم ؟

08 January 2009

a blog

This is a blog which two people, one from Gazza in Palestine and another from Sderot in Israel, contribute in writing it. I have'nt read all the posts yet, but the wrtings make sense.
Take a glance at this blog.

07 January 2009

درس عاشورا

- حسین را به بهای بهشت کشتند.
شاید اغراق باشد گفتن اینکه تک تک کسانی که شمشیر به روی امام حسین و یارانش کشیدند این رو مجوز ورود به بهشت میدانستند، ولی 90% آنها حتما با این یقین برای جنگ آمده بودند.

- وقتی که حسین در روز عاشورا به نماز ایستاد، در طرف مقابل کسانی بودند که او و یارانش را تیرباران کردند.
چه کسی بود که از دین خارج شده بود؟ حسین به نماز اول وقت ایستاده یا آنهائی که تیر میزندند؟ اصلا از دین خارج شده به چه معنا بود که حسین را بهانه ی آن کشتند و اهل بیتش را به اسارت برندند؟

- حسین امام بود و هادی. تا آخرین لحظه، حتی شمر را که قصد بریدن سر او را داشت نهی کرد از این کاری که انجام میدهد.
چه کسی همه ی این حرفها را شنید؟ چه کسی همه ی این ها را دید؟

- درس حسین قیام نیست. درس حسین فهم اسلام است.
به همه ی ماهائی که اسلام دین مادری مان است. که کارهای خوب و بد را ادعا میکنیم که چون خدا گفته است انجام میدهیم و چون خدا نهی کرده است انجام نمیدهیم. مسلمانهائی
مثل ما که امام زمانشان که عین حقیقت اسلام است را سر میبرند تا به بهشت ابدی وارد شوند.

04 January 2009

Tell him I love him

این نوشته ها مال بلاگ قبلیه. ازش خاطره دارم. یه جاهائی اش میلنگه ولی ترجیح دادم عوض نشه.

بهار زندگي فرارسيده است اما گويا خزان زندگي من است .

هيچ گاه فكر نمي كردم ستاره ي من به اين زودي از ديده ام پنهان شود .

اما شايد اگر مي دانستم هم باز تو ستاره ي آسمان قلب من بودي .

و باز تو بودي كه تنهائي تاريك مرا درخشان مي كردي .

برو . برو به سلامت . به خدا مي سپارمت .

گوي درخشان عشق تو شايد جاي خالي ات را پر كند .

ولي خوب مي دانم كه اين ها همه اش دورغ است .

يعني دروغي است كه به خود مي گويم كه اگر بروي جاي خالي ات پر مي شود .

يعني دروغ است كه اگر بروي توان زندگي دارم .

دوستت دارم .

دوستت دارم .

ولي كاش تو هم اين را مي خواندي كه بداني دوستت دارم .

سرماي وجودم به جز با گرماي روشني تو رفع نمي شود ستاره ي من .

تنهائي من تنها با ياد تو پر مي شود .(ببين كه بي تو چه تنهايم)

شبهايم اگر چه ستاره اش نباشد صبح مي شود ولي تاريك است .

دوستت دارم .

اگر اين را مي دانستي مي ماندي ؟

راه هميشه براي رفتن باز است . شايد اگر من هم جاي تو بودم مي رفتم .

مگر اين كه مي دانستم كسي اين چنين مرا دوست دارد .

-------------------------------------------------------------
پی نوشت: فکر که میکنم میبینم اون روزها خیلی کور بودم!

03 January 2009

It really hurts...

روحم درد میکند.
-------------------------------------------------------------
I'm suffering from a pain in soul.

02 January 2009

Pilferer

همراه اول دزد عزیز!
بدان و آگاه باش که من اگر بخواهم با پول به مردم غزه کمک کنم،
راههای مطمئن تری از تو وجود دارد.
به همان پیامکهائی چند میلیونی که مردم گرسنه و 80% زیر خط فقر به مناسبت های مختلف ارسال می کنند بسنده کن.
حیف است این همه حرص و طمع برای این دنیا.
از ما گفتن بود.
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: این را ببینید
. تا چند وقت دیگر احتمالا کسی در ایران باد از خودش در کند، محکوم به تولید سلاح شیمیائی می شود.

01 January 2009

The shining star

قلب من بود و قلب تو .
قلب من مال من بود و قلب تو مال تو .
دست زمانه بود كه بي دليل قلب تو را از آن من كرد .
در گوشه از آن عشقي از جنس شيشه ساختم . عشقی شيشه ای كه مي درخشيد . آن گونه شد كه تو براي من ستاره اي درخشان شدي .
مي درخشيدي و مي درخشيدي . و اين عشق بزرگتر و بزرگتر مي شد .
اما گويا قلب تو گنجايش آن را نداشت . تاب و توانش را نداشتي . و من نيز تاب و توان ديدن بي تابي تو را .
بر اين انديشيدم كه اين عشق را بشكنم . اما ديدم نمي توانم . پس قلبت را به خودت باز مي گردانم كه خودت آن را بشكني . و من میدانستم که این قلب شکستنی است، اما تو خود آن را شکستی . اما تو ستاره ي من باقي خواهي ماند . مگر نه اين كه ستاره ها خود وجود ندارند و نور آن هاست كه در شب هاي تاريك پيش چشمان ما مي درخشد ؟
-------------------------------------------------------------
Once upon a dream,
there was my heart, there was your heart.
My heart was mine and yours was yours.
But your heart became all my soul suddenly.
I shaped a glassy love in your heart, a shiny glassy love, an extremely shiny glassy love...
At that point, you became a star in my life, a shiny star, an extremely shiny star...
The love grew as an ivy, more and more.
But you were not a man to tolerate that, and I was so sorry about that.
I was struggling to break that glassy love.
Now, I know that I am not able to do that.
So, here you are. This is your heart which I return it back.
I am well aware that the heart breaks easily. However, you are the one who is going to break it...