25 February 2012

آرزوهای بر باد رفته

پست "کچل نوشت" را که یادتان می آید؟
اولندش که کلا علیرضا زد زیر قولش که قرار بود بده من کله شو موقع سربازی رفتن تیغ بندازم و بعدش قیژ قیژ بازی کنم روش.
دومندش هم که یکی از مزخرف ترین لحظات عمرم بود اون لحظه ای که نشسته بود روی زمین و ماشین رو گذاشته بود رو نمره ی نمیدونم چند و من دسته دسته موهاشو می زدم.
گریه بود که میکردما!
همینجوری اشک از چشام میومد و میگفتم غلط کردم دلم میخواست کچل بشی.
من گریه میکردم و علیرضا بغض کرده بود.
تو دلم به خودم فحش می دادم مکه نمی تونم خودمو کنترل کنم و جو رو که به اندازه کافی سنگین بود سنگین تر میکردم.
هر چند وقت یه بار هم یه شات میگرفتم ازش که مثلا الان یه چهارراه وسط کله ات باز کردم، الان نصف راست کله ات کچل شد، الان نصف دیگه ی کله ات هم کچل شد و نشونش می دادم.
بعدش می زدم زیر خنده و اونم با بغض یه لبخند تلخ می زد و منم دوباره گریه می کردم.
الانم که یادش میفتم قلبمو انگار فشار میدن.
خدا قسمت هیشکی نکنه.