Showing posts with label Quotes. Show all posts
Showing posts with label Quotes. Show all posts

01 October 2015

پست نمکی

پلات توییست داستان اون آدمهایی که دستشون نمک نداره هم میشن آدمهای نمک به حروم. 
یعنی لزوما این دست تو نیست که نمک نداره، خیلی هم نمک داره، منتها خرج آدمی میشه که حرومش میکنه لامصب.

پی نوشت: البته اینجانب معتقدم درصد خیلی خوبی از آدمها در زندگیشون هر دو نقش رو بازی میکنن. یعضی وقتا نمکشون حروم میشه و بعضی وقتا هم نمک کسی دیگه رو حروم میکنن. ولی خوب با اعتقاد به وجود خدا یا کارما یا هر چیز مشابه، میشه امید داشت اونایی که خیلی نمک بقیه رو حروم میکنن آخرش از فشار خون بمیرن :))

16 August 2015

از من به شما نصیحت

از نظر من یکی از بزرگترین خیانت ها رو به ایرانی ها جناب شاعر بزرگوار، سعدی کرده.
یعنی چی که مشک آن است که خود ببوید آخه؟
من در آستانه ی دهه ی سوم زندگیم به این نتیجه رسیدم که این ایدیولوژی جزو مزخرفترین چیزایی بوده که کردن تو مغز ما ایرانی جماعت. 
این از من به شما نصیحت که حتی اگر باهوش ترین و بهترین دانشجو یا کارمند باشید، تا وقتی خودتون رو به خورد طرف (که میتونه استاد راهنما یا منیجرتون سر کار باشه)، نه تنها دیده نمیشید، بلکه زیر سایه ی افرادی که کمتر از شما کار میکنن یا استعداد و هوش کمتری از شما دارن خنگ تر، بی استعدادتر، و بی ارزش تر به نظر میرسید.

19 June 2015

ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ, ﻭاﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﻪ ﭘﺎ ﻣﺮﺩه

ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﻮ ﺷﺮاﻳﻄ ﺳﺨﺖ ﺣﻤﺎﻳﺘﺶ ﻛﻨﻪ و ﻛﻢ ﻛﻢ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﮔﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ اﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻜﺸﻪ.

21 April 2015

لایه های زیرین

آدمها چشماشون هستن.
حتی آدمها نوشته هاشون هستن.
اما آدمها عکسای توی اینستاگرامشون نیستن.
درد رو نمیشه تو عکس نشون داد. غم رو نمیشه تو عکس نشون داد. ترس رو نمیشه تو عکس نشون داد. خیلی وقتها حتی باید خوشحالی و شادی و خوشبختی رو تو عکسهای اینستاگرام فیک کرد که مامانت وقتی میبینتشون خیالش راحت باشه که همه چی خوبه و هیچ مشکلی نیست.
نه که بخوام شکایت کنم، نه که بخوام ناشکری کنم، نه که بگم خوشحالی و خوشبختی الکیه. ولی جاج نکنیم آدما رو از رو ظاهرشون، از روی ظاهری که میسازن.

17 April 2015

Quote of the day, from someone I don't know

A kind person is not always nice, and that’s an important distinction. She will tell you the truth, even if it hurts, about what she does or does not like because she knows it’s better for both of you in the long run.

05 March 2015

شرح حال دوست عزیزمون آقا بنی

یه ضرب المثل ترکی هست که میگه: من راضی، سن راضی، پخ یدی ناراضی!
خو الان ایران و آمریکا یه مدت زمانی با هم قهر بودن الان دارن آشتی میکنن، به شما چه؟

31 December 2014

مشق شب - ۲

It's perfectly fine to apologize for (wrong) things you have done. But never ever apologize for what you are or who you are.

29 December 2014

تکبیر به انگلیسی چی میشه؟

It's always sweet to have a supportive man beside. But take the one who makes you stronger. 

غربت خره - ۱

از غریبانه ترین لحظات غربت آن است که عکس پدر و مادر و برادرت رو نگاه میکنی و با خودت میگی این غریبه ها کین که من اینقدر نسبت بهشون احساس دارم؟

26 February 2014

کافیه یه قطره قهوه بریزی تو یه قوری چایی تا بو و طعمش عوض شه.
لامصب کانه عین نجاسته.

02 September 2013

President Obama, take action!

بعضی از آدمها هم هستن که احمدی نژاد درونشون از دبر به خر درونشون تجاوز کرده و ماحصل گه-نطفه اش موجودیتی شده که حالا حالا ها روانشناسا باید روش کار کنن به ماهیتش پی ببرن. 
نمونه اش ایرانی هایی بودن که امروز جلو کاخ سفید رالی کردن تا به اوباما بگن آقا برو تو کار سوریه، ما پشتتیم!

20 June 2013

مشق شب - 1

Be yourself, everybody else is already taken.

17 September 2012

پیشرفت خوبه، ولی به چه قیمتی؟

چیزی که باعث پیشرفت مردها میشه قدرت طلبی و چیزی که باعث پیشرفت زن ها میشه حسادته. 
بعد اونوقت مردا همش دنبال حذف حس حسادت تو زن ها هستن و محکومش میکنن؛ چون حسادت زن ها به هر چیزی رو نشونه ی عدم قدرت خودشون تو برآورده کردن آرزوهای همسرشون میدونن.
از اون طرف هم زن ها دنبال سرکوب کردن قدرت طلبی مردا هستن تا توی زندگی براشون شاخ نشن و احساس در موضع ضعف بودن در مقابل مرد بهشون دست نده.
نتیجه گیری؟
اگه میخواین پیشرفت کنید ازدواج نکنید :))
یا اگرم میخواید ازدواج کنید با همجنس خودتون ازدواج کنید D:
اینا راه حل های آسونش بود البته.
راه حل سخت ترش اینه که یاد بگیریم حسادت و قدرت طلبی یه خودمون رو کنترل کنیم. 
حسادتمون باعث تخریب نباشه و فقط یه انگیزه باشه برای بهتر شدن. 
برای این حسادت حد و مرز بذاریم و تو چیزای خوب حسودی کنیم نه به همه چی. 
قدرت طلبیمون رو اختیارش رو داشته باشم تا باعث تخریب آدمهای اطرافمون نشه و اگرم به جائی رسیدیم حس نکنیم اونقدر قوی شدیم که زور بگیم.

27 July 2012

کلن اجابت مزاج هم به اندازش خوبه! کم و زیادش هر دو ضرره

واسه بعضی آدما،
چه برینی، چه بمیری،
فرقی نمیکنه!
تحویلش بگیری و باهاش بگو بخند بکنی و همش به یادش باشی و حال و احوالشو بپرسی و براش کادو بخری، یا محل نذاری و سال تا سال هم خبری ازش نگیری و حتی وقتی میبینیش تو صورتش نیگا هم نکنی فرقی نمیکنه براش.
بعد بدیش اینه که آدم دیر میفهمه طرفش تو این دسته کتگورایزد میشه یا نه و تهش بدجوری دوگانه سوز میشه.

14 May 2012

سنسرجری


احساسم به تو چندی است قلمبه شده.
لبانت را بیاور احساسات قلمبه شده را ساکشن کن.

30 April 2012

آن هایی که چس خودشان را برند عطر می کنند


یک دسته از آدم ها هستند که ازشون به شدت بیزارم.
کسایی که وقتی یه کاری رو خوشون انجام میدن یا یه چیزی رو خودشون میخرن یا مسافرت حتی جای زپرتی میرن ساعت ها در موردش صحبت میکنن.


- یه بنده خدایی هست هروقت یه چیزی برای ما میخره اصرار داره بگه خارجیه البته از نوع غیر چینیش! یه بار برای علیرضا یه شلوار خریده بود و هروقت اسم این شلوار میومد میگفت اسپانیایی یه! خلاصه یه مدت شلوار تو کمد آویزون بود و یه روز که علیرضا اومد بپوشه اصلا پاش نرفت. یعنی درست ترش اینه که پاهاش رفت بالا ولی گلاب به روتون جای باسن انگار نداشت و همونجوری صاف میرفت بالا. دیگه کلی زور زدیم و هی از من و علیرضا فشار و از شلوار اسپانیایی انکار! آخرشم بچم خسته شد شلوارو در آورد پرت کرد گفت یعنی اسپانیایی ها باسن ندارن؟ =))
یه بار دیگه هم یه چیزی برای من خریده بود هی میگفت جنسش حریره و ترکه و ... وقتی آوردم خونه دیدم مارک پشت گردنش چینی نوشته و موقع اتو هم با حرارت کم اصلا چروکاش نرفت و با یه پارچه روش و بخار زیاد با کلی دردسر اتوش کردم و معلم شد حریر هم نبوده. این آدم اگه کلی تبصره نمی داد هم من بابت هدیه اش ازش تشکر میکردم و بخاطر احترام چندبار چیزی که داده بود رو می پوشیدم. ولی با این حرکتش احساس میکنم بهم توهین کرده!


- دفعه اولی که میخواستم موهامو رنگ کنم دنبال یه جای خوب میگشتم چون آرایشگاه خودم تو رنگ کردن افتضاحه! خلاصه یه روز جمعه مامانم دستمو گرفت گفت فلانی یه جا موهاشو مش کرده خییییییلی راضی بوده. گفتم مامی خودت دیدی؟ گفت نه ولی طرف گفته هیچوقت موهام به این قشنگی نشده. 
خلاصه منم با اینکه ته دلم راضی نبود ولی گفتم بریم. رفتیم یه خونه تو واحد مسکونی! تو کوچه پس کوچه های نیاوران، از اینا که با معرف و وقت قبلی مشتری میگیره و ته کلاس! رنگی که مامانم انتخاب کردوند رو گفت باید با دکلره بذارم و کلش میشه ۱۶۰ تومن!!! به مامانم گفتم پاشو بریم من از این پولا نمیدم! حالا مامانمم فکر میکنه من پول ندارم و دستمون تنگه اول زندگی :)) هی میگفت بیا مهمون من، که البته آخرشم مهمون مامی شدم D:
خلاصه بعد از کلی بودن مواد رو سرم آخرشم یه رنگ گهی درآورد که نگو. موادشم اونقدر بد بود با هیچ نرم کننده ای ترمیم نشد موهام. 
از اون به بعدم هرچیزی اون دوست مامانم تعریفشو میکنه باور نمیکنم!


- یه عده هستند وقتی جایی مسافرت میرن اونقدررررررر تعریف میکنن از قشنگی جاهایی که رفتن و حالی که بردن که آدم واقعا بعضی وقتا حسرتشو میخوره دیدن یه قطعه از بهشت زمین رو از دست داده. یه بار توفیقی :)) بهمون دست داد باهاشون همسفر شدیم. اولش تو یه روستا بودیم مثه خیلی از روستاهای ایران با یه طبیعت زیبا ولی تکراری! یعنی واقعا چیز خاصی نداشت مثه ماسوله یا کندوان که آدم از دیدنش شگفت زده بشه. بعدشم رفتیم یه جنگل که خوب زیبا بود ولی اونجور که همسفران عزیز ذوق کرده بودن گفتم اینا اگه جنگلهای استوایی یا طبیعت اروپا و آمریکای شمالی رو ببینن دیگه انفکتوس رو میزنن.البته اون جنگل گویا یه چشمه ی معروف هم داشت که ما به علت حضور سالمند و نوزاد و بچه نتونستیم بریم ببینیم. اتفاقات جالب زیر همدر طول سفر افتاد:


    -- جاتون خالی مردا تو سالن خوابیدن و خانوما تو اتاق. البته نیمه های شب فهمیدم گول خوردم و اینا یه سری بولدوزر و تراکتورن خودشونو به لباس زنانه ملبس کردن :)) 
    -- کلی تبلیغ دوغ محلی رو کردن و با اولین قلپش اصن روح طبیعت در من دمیده شد. انگار دهنتو گذاشتی دم مقعد گوسفند و ایشون دوغ برات اسهال میکنه. در این حد محلی و خوشمزه بود.
    -- خونه ای که شب اول توش بودیم پر رتیل بود و من اگه سروصدای تراکتورا! هم میذاشت از ترس نتونستم پلک بزنم.
    -- هوا به شدت گرم بود و مینی بوسی هم که باهاش بودیم کولرش خراب بود و موقع برگشتن هم زنجیر پاره کرد و این بهترین بخش سفر بود که کلی خوش گذشت!


من خدا رو شکر کردم این سفر رو رفتم وگرنه تا مدت هااااااااا قرار بود از خوش گذشتن های اون سفر بشنوم!


به هرحال اگرچه معتقدم افرادی که اینجوری برخورد میکنن، با این تعریف ها سعی در پوشوندن کمبودهاشون دارن و میخوان خودشون رو شاد و موفق نشون بدن در حالی که نیستن و باید درکشون کرد، ولی به هرحال چنین رفتارهایی منزجرم میکنه و احساس میکنم طرف منو هالو گیرآورده.

12 March 2012

آن ها تن ماهی را با چنگال می خورند

من به گربه ها علاقه ای ندارم.
ولی نمی توانم نسبت بهشان ترحمی نداشته باشم.
زمستان که بود (البته هنوز هست و انگار قرار است در بهار هم زمستان تمدید شود!) آشغال گوشت و مرغ و بعضی وقت ها هم تنت ماهی براشون می ریختم که از گشنگی تلف نشن.
به خاطر همین حس می کردم یه دوستی هر چند کوچیکی بینمون وجود داره!
چند وقت پیش ها دیدم صدای جیغ های کشدار گربه میاد از تو حیاط.
اولش گفتم بعیده گشنش باشه چون اولین باره که چنین صداهایی تو خونه میومد. بعد گفتم شاید داره میزاد! خودمو آماده کردم که اگه رفتم پائین و دیدم داره میزاد با همه ی ترسی که دارم از گربه ها ورش دارم بیارم تو خونه کنار بخاری تا راحت تر دلیور کنه. خلاصه لباس پوشیدم و رفتم پائین دیدم گربه مون (سیاه ذغالی یه و چشماش سبز تیله ای یه) روبرو یه گربه ی سفید با خط خطی های قهوه ای تو حیاط و زیر پمجره پارکینگ وایساده و زل زدن به هم چشم از هم بر نمیدارن! 
هر چی هم شیکم میکمش رو نیگا میکردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که عمرا این حامله باشه. اومدم برگردم بالا گفتم نکنه اینا اینجور شاخ به شاخ هم واستادن مساله ناموسی باشه! بعد به ذهنم رسید نکنه اصلا ناموسی نباشه و بی ناموسی باشه و میخوان عملیات جفت گیری انجام بدن. خوب از اونجائی که من تو عمرم حتی یه صحنه هم از بی ناموسی حیوونا ندیدم و همیشه وقتی بقیه از مشاهداتشون در مورد گاو و گربه و سگ و خر و حتی مگس! تعریف می کنن یه کم احساس کمبود میکنم گفتم الان وقت خوبی برای کسب تجربه است!
آروم آروم رفتم جلوتر و پشت پنجره ای که اینا زیرش بودن کمین کردم! گربه سیاهه هی جیغای دلخراش می کشید و سفیده با یه صدای خیلی خیلی کم جوابشو میداد! از جاشون هم تکون نمی خوردن و چشم از هم بر نمی داشتن. یه ده دیقه ای واستادم و دیدم انگار از اینا بخاری بلند نمیشه! هوا هم خیلی سرد بود و منم فکر می کردم شرایط اورژانسی یه نه کفش پوشیده بودم و نه لباس درست حسابی. اومدم بی خیال بشم و برگردم که دستم خورد به ظرف غذای گربه مون که همیشه اون تو براش شیر و غذا میذاشتم و افتاد. سیاهه که پشتش به من بود یه لحظه برگشت ببینه چی شده که یهو سفیده بهش حمله کرد! 
آقا اینا چنان بهم می پیچیدن و همدیگه رو چنگال چنگال می کردن که من داشتم پس میفتادم. تحمه نمیخوردم که برم طرفشون از هم دورشون کنم و به جاش هی داد می زدم ولش کن کثافت! چی از جونش می خوای؟ ولش کــــــــــــــــــن! (خودم هم نمی دونم چرا عکس العملم تو اون لحظه فحش دادن به زبان انسانی بود!) ولی خوب از اونجائی که اونا یه کلمه هم نمی فهمیدن به دعواشون ادامه دادن. دوباره ظرف رو برداشتم و پرت کردم که صدا بده حواسشون پرت بشه. نقشه ی دوم بهتر از نقشه ی اول جواب داد و این نشون میده همیشه هم گفتگو جواب نمیده! 
 اون دو تا از هم جدا شدن و برگشتن به پنجره که من پشتش باشم زل زدن. بعد یه نگاهی به هم انداختن و و تاییشون حمله کردن سمت پنجره! اینجانب هم دو تا پا داشتم دو تا پای دیگه هم قرض کردم و فرار کردم. البته که دستشون به من نمی رسید چون تا با دو-سه تا پرش برسن پای پنجره و بعد بپرن بالا و بعدش از لای نرده ها رد شن و بعدش بپرن پائین و بعدش بدون دنبال من، من رسیده بودم دم در خونمون و رفته بودم تو!
خلاصه، بعدش که رسیدم خونه کلی به خودم فحش دادم که بیخود دلم واسه این وحشی ها سوخته بود و اصن سر زا می مرد هم به من ربطی نداشت. بعدترش یام اومد اینا فصل جفت گیریشون بهار باید باشه و تو سیاه زمستون الکی دلمو خوش کردم صحنه می بینم. نکته ی اخلاقی یه داستان هم اینه که هیچوقت به گربه ها و گربه صفت ها اعتماد نکنین و گلوتون رو براتون خراش ندید که بنا بر غریضه شون حتی ممکنه بعد از این همه زحمت به شما حمله کنن و چنگال چنگالتون هم بکنن.

11 January 2011

آن روی سکه

برای شناخت شخصیت واقعی انسانها:

- به آنها محبت کن و نظاره کن آیا اصلا این محبت تو را پاسخ میگویند یا وظیفه ات میدانند؟

- به آنها بدی کن و نظاره کن آیا بدی ات را بی پاسخ میگذارند یا چندین برابر بدترش را سرت می آورند؟

- آنها را عصبانی کن و ببین در هنگام عصبانیت چگونه با تو برخورد میکنند. می زنند؟ می کوبند؟ فحاشی میکنند؟ یا سکوت میکنند؟

- بر خلاف عقیده آنها صحبت کن ببین آیا پس از ابراز آن باز هم تو را دوست میدارند یا تحقیرت میکنند؟

- با آنها منافع مشترکی داشته باش تا ببینی آیا دروغ میگویند تا سهم تو را بخورند و گولت بزنند یا نه؟

هر وقت شخصیت واقعی شان را شناختی آنها را به دوستی یا به همسری بپذیر. در غیر این صورت ضربه های مهلکی خواهی خورد

23 October 2010

اشک

من حکمت خدا را نمیفهمم.
که چرا یک زن وقتی بهش فشار می آید و ناراحت میشود گریه میکند ولی مرد داد میزند.
یک زن داد بکشد و پرت کند و بشکند آرام که نمیشود هیچ، حالش بدتر هم میشود.
زن اشک میریزد در پاسخ به نامهربانی های بیرونی.
آب زلالی چشمانش پاسخ سختی ها و مشکلاتی است که به او روا شده است.
تنها سلاحش در برابر پلیدی و سختی، پاکی و زلالی است.
مرد اما میخروشد.
داد میزند و فریاد به راه می اندازد.
خیلی بزرگوار باشد سکوت میکند و در خودش میریزد.
انگار میخواهد سختی ها و مشکلات را بهراساند تا دیگر سراغش نیایند.

حکمت خلق زن انگاری که آفرینش پاکی است.
اگر در این دنیا تنها مردها بودند، قانون بقای سختی ها و پلیدی ها حاکم بود.
هیچ سختی از بین نمیرفت، بلکه مقابله به مثل میشد یا در برابرش سکوت میشد.

15 July 2010

دلداده دار

معشوق بودن کاریست بس دشوار.
که عاشق دلداده است و معشوق دلدار.
آنکس که دل داد، دیگر دغدغه ای برای آن ندارد.
و آنکس که دل را نگهدار شد،
هر لحظه نگران از دست دادن یا پس گرفته شدن آن است.