به نقل از گوگل ترنسلیت: دماغ دونده ای دارم.
Showing posts with label Hallucinations. Show all posts
Showing posts with label Hallucinations. Show all posts
22 January 2015
چرا دونده اونوقت؟ چرا؟ نه جدی چرا؟
Posted by
Reyhan
at
9:48 AM
Labels: All, Daily, Hallucinations, Huh?, Tell me why?, Twit
27 June 2010
خود
Posted by
Reyhan
at
3:03 PM
اون وقتایی که از یکی بدجوری ناراحت شدی،
میتونی بهش فحش بدی،
کتکش بزنی،
پشت سرش حرف بزنی،
نفرینش کنی،
منتظر یه فرصت باشی حالشو بگیری،
یا یه عالمه کار دیگه.
ولی خدا نیاره وقتایی که از خودت شاکی بشی.
دنیا اون موقع ها تمومه.
لامصب فکر خودخلاصی! یه لحظه هم راحتت نمیذاره.
یکی مثل من نباشه دنیا به خدا قشنگ تره.
میتونی بهش فحش بدی،
کتکش بزنی،
پشت سرش حرف بزنی،
نفرینش کنی،
منتظر یه فرصت باشی حالشو بگیری،
یا یه عالمه کار دیگه.
ولی خدا نیاره وقتایی که از خودت شاکی بشی.
دنیا اون موقع ها تمومه.
لامصب فکر خودخلاصی! یه لحظه هم راحتت نمیذاره.
یکی مثل من نباشه دنیا به خدا قشنگ تره.
Labels: All, Depressions, Hallucinations
21 May 2009
کوری-تنهایی
Posted by
Reyhan
at
2:39 PM
هیچ کس صدای ضجه های روحم را، صدای شکستن و خورد شدن وجودم را نمی شنود.
هیچ کس تلاطم وحشیانه ی ذهنم را نمی بیند.
همه کور شده اند.
جان خودم کور شده اند.
چه چیز چشمانشان را بسته است که واضحات را نمی بینند بیشتر روحم را خراش می دهد.
منتظر چه هستند نمی دانم.
منتظرند آب ها از آسیاب بیفتد،
بگویند خودت کردی.
آدم گاهی اوقات واقعا تنهاست.
حتی با اینکه خدای بالاسر نظاره گر اوست.
انگار تنهایی هم نوعی امتحان الهی است که خدا نظاره گر آن است.
هیچ کس تلاطم وحشیانه ی ذهنم را نمی بیند.
همه کور شده اند.
جان خودم کور شده اند.
چه چیز چشمانشان را بسته است که واضحات را نمی بینند بیشتر روحم را خراش می دهد.
منتظر چه هستند نمی دانم.
منتظرند آب ها از آسیاب بیفتد،
بگویند خودت کردی.
آدم گاهی اوقات واقعا تنهاست.
حتی با اینکه خدای بالاسر نظاره گر اوست.
انگار تنهایی هم نوعی امتحان الهی است که خدا نظاره گر آن است.
Labels: All, Dilemmas, Hallucinations
30 April 2009
باران
Posted by
Reyhan
at
8:04 AM
متنفرم.
از باران متنفرم.
از صدای برخورد قطره های باران به پنجره متنفرم.
از صدای روح خراش صاعقه متنفرم.
از ابر بدم می آید.
من فقط خورشید را دوست دارم.
از باران متنفرم.
از صدای برخورد قطره های باران به پنجره متنفرم.
از صدای روح خراش صاعقه متنفرم.
از ابر بدم می آید.
من فقط خورشید را دوست دارم.
Labels: All, Hallucinations
02 April 2009
روح درد
Posted by
Reyhan
at
3:11 PM
گاهی وقتها میشود که روح آدم درد میگیرد.
آنوقت میشود درد بی درمان!
یا دردی که درمانش در زیر سنگ خواب دیو شش سر قله ی کوه قاف است.
آنوقت مسکن دردهای زمینی خود عذابی است وافر.
مسکنهایی که فیل را از پا در می آورد.
اما وقتی ذهنت آشفته است و روحت درد میکند,
هر نیم ساعت یک بار روح افسار گسیخته ات, جسم آرامش یافته را از راه به در میکند.
چه میشود کرد.
صبر باید کرد.
آنوقت میشود درد بی درمان!
یا دردی که درمانش در زیر سنگ خواب دیو شش سر قله ی کوه قاف است.
آنوقت مسکن دردهای زمینی خود عذابی است وافر.
مسکنهایی که فیل را از پا در می آورد.
اما وقتی ذهنت آشفته است و روحت درد میکند,
هر نیم ساعت یک بار روح افسار گسیخته ات, جسم آرامش یافته را از راه به در میکند.
چه میشود کرد.
صبر باید کرد.
Labels: All, Facts, Hallucinations
29 March 2009
خواب
Posted by
Reyhan
at
4:45 PM
ای خواب
ببر مرا.
تا هر آن کجا که بیداری مرا در رسیدن به آن یاری نمیکند.
ببر مرا به دنیایی که پر از آسودگی است
پر از عشق است
خالی از زمان است
ببر مرا از این دنیا که لحظه لحظه اش زمان است.
لحظه لحظه اش شمرده میشود
با هر نفسی که میرود و باز می آید.
ببر مرا که خسته شده ام
خسته از این دنیایی که لذتش بدون درد نیست.
چه می ارزد این دنیا؟ دنیایی که در نهایت همان خواب نهایتش خواهد بود.
زودتر ببر مرا.
ببر مرا.
تا هر آن کجا که بیداری مرا در رسیدن به آن یاری نمیکند.
ببر مرا به دنیایی که پر از آسودگی است
پر از عشق است
خالی از زمان است
ببر مرا از این دنیا که لحظه لحظه اش زمان است.
لحظه لحظه اش شمرده میشود
با هر نفسی که میرود و باز می آید.
ببر مرا که خسته شده ام
خسته از این دنیایی که لذتش بدون درد نیست.
چه می ارزد این دنیا؟ دنیایی که در نهایت همان خواب نهایتش خواهد بود.
زودتر ببر مرا.
Labels: All, Facts, Hallucinations, Notes, Quotes
28 March 2009
سر بی تربیت
Posted by
Reyhan
at
5:50 PM
سرم دارد میترکد.
و من هرچه میگویم که نترکد باز هم میخواهد که بترکد.
حتی الان هم که لج کرده ام و میگوید که بترکد لج نمیکند و باز هم دارد میترکد.
بترکد.
سری که خودش نمیخواهد سر باشد همان بهتر که بترکد.
و من هرچه میگویم که نترکد باز هم میخواهد که بترکد.
حتی الان هم که لج کرده ام و میگوید که بترکد لج نمیکند و باز هم دارد میترکد.
بترکد.
سری که خودش نمیخواهد سر باشد همان بهتر که بترکد.
Labels: All, Hallucinations
14 February 2009
شب شکست
Posted by
Reyhan
at
5:36 PM
امشب بیدارم.
بی آنکه دیگر گزارش پروژه ای را بنویسم.
کد پروژه ای را بزنم.
نگران تمرینی باشم.
یا مقاله ی سمینار را آماده کنم.
فیلم میبینم.
گریه میکنم.
پنجمین لیوان قهوه را میخورم.
اسید معده ام بالا زده است و میخوام همه ی وجودم را بالا بیاورم.
امشب شب شکست است.
شبی که در طول روزش همه ی کائنات خوانده* اند به تمام وجودت.
وجود یک قدرت فراتر از قدرت خودت را به وضوح حس میکنی.
قدرتی که علیه توست.
در جبهه ی مقابل ایستاده است و میجنگد.
حریف می طلبد؟
نمیدانم.
هم خودش میداند که من با پخ کردنش پشگل میشوم و هم من میدانم همان فکتی که در جمله ی پیش بهش اشاره شد!
حتما خوشش می آید بوی گند پشگل ها عالم را بردارد.
چه میدانم. همین که خودش میداند حتما کافی است دیگر!
-------------------------------------------------------------
*احتمالا جاگذاری معادل انگلیسی آن مشکل فهم جمله را برطرف میکند.
بی آنکه دیگر گزارش پروژه ای را بنویسم.
کد پروژه ای را بزنم.
نگران تمرینی باشم.
یا مقاله ی سمینار را آماده کنم.
فیلم میبینم.
گریه میکنم.
پنجمین لیوان قهوه را میخورم.
اسید معده ام بالا زده است و میخوام همه ی وجودم را بالا بیاورم.
امشب شب شکست است.
شبی که در طول روزش همه ی کائنات خوانده* اند به تمام وجودت.
وجود یک قدرت فراتر از قدرت خودت را به وضوح حس میکنی.
قدرتی که علیه توست.
در جبهه ی مقابل ایستاده است و میجنگد.
حریف می طلبد؟
نمیدانم.
هم خودش میداند که من با پخ کردنش پشگل میشوم و هم من میدانم همان فکتی که در جمله ی پیش بهش اشاره شد!
حتما خوشش می آید بوی گند پشگل ها عالم را بردارد.
چه میدانم. همین که خودش میداند حتما کافی است دیگر!
-------------------------------------------------------------
*احتمالا جاگذاری معادل انگلیسی آن مشکل فهم جمله را برطرف میکند.
Labels: All, Hallucinations
14 January 2009
Hallucination
Posted by
Reyhan
at
11:27 AM
هجوم می آورند.
همه شان با هم.
یک دفعه.
رحم هم نمیکنند.
قسمشان میدهم به جان این موجود ناموجودی که این آخری ها مدام لگد می اندازد.
باور نمی کنند.
از آنچه زیر لب میگویند اسکیزوفرنیا اش واضح میزند.
با طعنه میپرسند کی با هم خوابیده اید؟
شرمم میشود بگویم همان شب که در خیالم بوسیدمش، در خیالش ...
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: موقتا اینجا رو باز کردم. شاید بعضی وقتا لازم باشه ببندمش. یه جورائی خیلی حس خوبیه که بدونی همه ی اونائی که نوشتت رو دارن میخونند یه جوری میشناسیشون. اگه کسی میخواد ایمیلش رو اینجا بذاره اینوایتش کنم اگه یه وقت پرایویت کردم چیزی رو از دست نده D:
همه شان با هم.
یک دفعه.
رحم هم نمیکنند.
قسمشان میدهم به جان این موجود ناموجودی که این آخری ها مدام لگد می اندازد.
باور نمی کنند.
از آنچه زیر لب میگویند اسکیزوفرنیا اش واضح میزند.
با طعنه میپرسند کی با هم خوابیده اید؟
شرمم میشود بگویم همان شب که در خیالم بوسیدمش، در خیالش ...
-------------------------------------------------------------
پی نوشت: موقتا اینجا رو باز کردم. شاید بعضی وقتا لازم باشه ببندمش. یه جورائی خیلی حس خوبیه که بدونی همه ی اونائی که نوشتت رو دارن میخونند یه جوری میشناسیشون. اگه کسی میخواد ایمیلش رو اینجا بذاره اینوایتش کنم اگه یه وقت پرایویت کردم چیزی رو از دست نده D:
Labels: All, Hallucinations
Subscribe to:
Posts (Atom)