Showing posts with label loneliness. Show all posts
Showing posts with label loneliness. Show all posts

19 June 2015

ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ, ﻭاﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﻪ ﭘﺎ ﻣﺮﺩه

ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﻮ ﺷﺮاﻳﻄ ﺳﺨﺖ ﺣﻤﺎﻳﺘﺶ ﻛﻨﻪ و ﻛﻢ ﻛﻢ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﮔﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ اﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻜﺸﻪ.

26 February 2015

حسی شبیه خدا بودن

ﺣﺲ ﻧﺎﻣﺮﻳﻲ ﺑﻮﺩﻥ،
ﺣﺲ ﺑﻮﺩﻧﺖ و ﻧﺪﻳﺪﻧﺖ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ ﺟﺎﻳﺖ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺧﺎﻟﻲ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ،
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﻱ ﻫﺎ،
ﺣﺲ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻏﻢ ﻫﺎ.

19 February 2015

اینجور وقتا انگار یکی قلبتو گرفته تو مشتش و با تمام قوا داره میچلونتش

اونوقتی که یه دوستی رو میبینی که دپه و غم داره و میشینی باهاش حرف میزنی و سعی میکنی بخندونیش و حال و هواش رو عوض کنی،
ولی وقتی خودت دپی و حال و حوصله ی هیچی رو نداری یه نفرم نیست* که بیاد حالت رو خوب کنه.

* حداقل برای من، خیلی وقتا دوست داشتم یکی غیر از پدر و مادر و همسر باشه که این جای خالی رو پر کنه برام.

31 May 2012

بگو شب بخوابه، من بیدارم

این روزها روزهای خوبی نیست.
هر چه خواستم  ننویسم نشد. اینجا هم ننویسم میمیرم، هرچند کاش میشد انتخاب کرد مرد.
بیداری ام شده است گریه و فشارهای عصبی، تنهایی و انزوا از همه کس، و نقش همه چی آرومه بازی کردن برای همسری که ۸:۳۰ میاد خونه و دیگه ۱۰ خواب هفت پادشاه میبینه.
خودم هم نمیدونم چمه، یعنی میدونم بات ایتز سو هارش تو کانفس بی اینگ ئه لوزر.
شب ها تا صبح بیدارم و خوابم نمیبره.
ماکزیمم ۳ ساعت اونم هر نیم ساعت از خواب میپرم.
تم اصلی خوابام شده گورستان، یا یکی که میاد طرفم تو صورتم اینقدر چنگ میندازه تا بیدار شم.
از شرایط رو هوای فعلیم ناراضی ام ولی هیچ امیدی به آینده ندارم.
از خودم حالم به هم میخوره که چه دلخوشی های الکی داشتم.
تو این مدت به حداقل یه دوست احتیاج داشتم کنارم باشه و با هم تفریح کنیم یه کم روحیم عوض شه ولی هیچ دوسی وجود نداشت.
از همشون بیزار شدم و دیگه تصمیم گرفتم با هیچ کدومشون رفت و آمد نکنم.
بدتر از حال الانم که نمیشه.
خسته شدم از این همه کشمکش با خود افسرده ام و بهش روحیه دادن.
خسته شدم از زندگی رویایی در خیال و شکست در واقعیت.
بقیه چطوری زندگی میکنن؟
مشکل زندگیم کجاست؟
مشکلش خودمم ولی از حل مهم ترین مساله زندگیم وا موندم.

از همشون بیزار شدم و دیگه تصمیم گرفتم با هیچ کدومشون رفت و آمد نکنم.
بدتر از حال الانم که نمیشه.
خسته شدم از این همه کشمکش با خود افسرده ام و بهش روحیه دادن.
خسته شدم از زندگی رویایی در خیال و شکست در واقعیت.
بقیه چطوری زندگی میکنن؟
مشکل زندگیم کجاست؟
مشکلش خودمم ولی از حل مهم ترین مساله زندگیم وا موندم.

06 March 2012

هواشناسی-1

به گزارش هواشناسی من،
امروز سردترین روز سال است.
امسال بعد از زمستان تازه فصل پائیز است.
فصل ریزش برگها و میوه ها،
فصل بارش های بی پایان.

16 May 2010

درد

آدمی همیشه وقتی درد جسمی دارد،
ته دلش مادرش را میخواهد.
و نمیدانم اعجازش در چه است که وقتی گریه میکنی و مادرت را صدا میکنی دردت آرامتر میشود.
شاید هم قدرت تحملت بیشتر میشود.
بعد از مادر کسی است که دوستش داری و دوستت دارد.
که اگر دستت را در دستش بگیرد،
سرت را روی سینه اش بگذارد،
یا صدای نفسش را در گوشت بشنوی آرام میشوی.
وای به لحظاتی که تنها درد میکشی.
وای.

06 April 2010

...

پاکش کردم.
نه اینکه نظرم عوض شده باشه، نه.
فقط اون لحظه خیلی ناراحت بودم و الکی هرچی تو دلم بود ریختم بیرون.
مهم واقعیت چند خط آخرشه که وجود داره...

05 April 2010

آی آدمها

آدم تا وقتی خوشحال است، دور و برش هستند.
بعضیها از خوشحالی ات خوشحالند (خوش بینانه فکر میکنم که هنوز چنین آدمهایی وجود دارند!)
بعضیها از خوشحالی ات چیزی بهشان میماسد ( جوگیر شده باشی شامی، نهاری، شیرینی ای بدی یا به زور ازت بگیرن!)
حال و حوصله ندارم بشینم کتگورایز کنم اصلا.
اصلش اینه که وقتی ناراحتی،
وقتی به زور میخوای شاد باشی ولی بغض لعنتی خفه ات میکنه،
وقتی تنها کسی که آغوشش رو برات باز کرده افسردگی یه،
وقتی اونقدر بی حوصله شدی که هیچ کاری نمیتونی بکنی جز اینکه تو تختت بخوابی و هر از گاهی گریه کنی و بالشت رو چنگ بزنی که صدات رو کسی نشنوه،
همه ی این وقتها تنهایی،
تنهای تنها،
هیشکی حالتو نمیپرسه،
هیشکی نیست یه کم باهات حرف بزنه آروم شی،
هیشکی نیست یه دستمال بده دستت اشکاتو پاک کنی،
یا یه لیوان آب بهت بده نفست بیاد بالا.
میفهمی چقدر وقته که تنهایی ولی الان متوجه شدی،
با عمق وجودت میفهمی که یه دوست واقعی نداری،
میفهمی اگه همین الان بمیری هیچ کدوم از مثلا دوستات آخرین نگاهت رو یادشون نمیاد،
آی همه ی مثلا دوستا،
همه تون رو از مقام دوستی عزل کردم.
این چند وقته با هر کدومتون اومدم یه سر صحبتی باز کنم نشد.
هیچ کدوم نفهمیدید چه مرگمه.
نفهمیدید دارم میترکم.
نفهمیدید چرا نیستم.
من دیگه دوستی تو دنیا ندارم.
با تک تکتون بودم که الان نزدیک هشت ماهه دیگه براتون ارزشی ندارم.

01 March 2010

هوای گریه

آدم گاهی وقتها دلش میخواهد کسی صدای گریه اش را بشنود،
دلش بسوزد،
بیاید بالا سرش،
دستی به سرش بکشد یا شانه هایش را بفشارد،
شاید سرش را بلند کند و آن را روی شانه اش قرار دهد و اشکهایش را پاک کند،
برای همدردی با او حالت غمناک به چهره اش بگیرد،
و زمزمه کند که
گریه نکن...

16 February 2010

سرنوشت

روزهایی که بارانی است را میتوانی با یک چتر بگذرانی
اما در هر صورت خیس میشوی...

25 December 2009

خدا

خدایا،
تو را ستایش میکنم چون خالق زمین و آسمان و مخلوقاتی چون من هستی.
محرمات تو را دوری میگزینم و واجباتت را انجام میدهم چون میترسم از قیامت و روز جزا و دوزخت.
ولی تو را دوست ندارم.
دوستت ندارم خدای زمین و آسمان ها.

20 December 2009

افسوس

و به تویی که گفتی عشق توی قصه هاست، زندگی انسانها هم قصه است. برخی قصه هایشان را قصه نمیدانند و به خاطر همین زندگی شان مسیری را میپیماید که هیچ وقت کسی آن را نمیخواند. ولی آنها که مانند قصه ها زندگی میکنند، جاودانه میمانند و داستانشان زبانزد همه
خوش به حال آنهایی که مانند قصه ها زندگی میکنند. خوش به حال آنهایی که عاشقند و خوش به حال آنهایی که عاشقانی خستگی ناپذیر دارند

15 December 2009

قفس

پرنده همه ی وجودش پرواز است.
همه ی وجودش پر گرفتن است.
همواره به نقطه ای در دوردست نگاه میکند و آروزیش رسیدن به آنجاست.
وقتی که در قفس باشد، یا آنقدر سقف قفس را نگاه میکند تا کور شود،
یا از غصه دق میکند و دیگر نه آواز میخواند و نه غذا میخورد تا بمیرد.
شاید اینگونه پر بگشاید و به اوج برسد.

04 November 2009

ته نشین

یک درد یا غمی بزرگ است که در اعماق دل کوچکت ته نشین شده است.
گاهش اوقات که در دل غوغا میشود، این ته نشین ها رو می آیند و زلال دل آدم را کدر میکنند.
آدم میماند و یک دل بی تاب کدر که هیچ خاکی نمیتوان بر سرش کرد.
ای کاش دل آدم یک دهان داشت که داد میزد یا بالا می آورد.


30 June 2009

گریه نکن

چه آرام، در خود شکستم.
چه دلتنگ، تنها نشستم.
نشستم، به هوای تو من.
با تو آرامم پس از این به خدا.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.
ای وای...

با من و دل، تو بگو چه گذشت، با دل زار و شکسته ی من.
پر بکشد به هوای تو، آه کی برسد تن خسته ی من.

چه سازد، دلتنگ دیدار.
چه گوید، با عکس دیوار.
نشیند به هوای تو دل.
تا که باز آیی گل گمشده ام.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.

گریه نکن، دل بی تاب از بی خبری.
شکوه نکن، تن رنجور از در به دری.

-------------------------------------------
گریه نکن
گریه نکن
گریه نکن ریحان...

14 June 2009

امروز

امروز که محتاج تو ام جای تو خالی است
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
دیگر نفسی نیست
در خانه کسی نیست...

---------------------------------
برگرفته از بلاگ راوی