28 November 2015

به قول خارجی ها، تایم فلایز

ده سال پیش رو که نگاه میکنم خیلی شادتر بودم. 
حداقل حسم اینه که از الانم شادتر بودم. 
آرزوهای بزرگی داشتم برای ۳۰ سالگیم که حتی یه دونه اش هم محقق نشده. البته چرا، یکیش مهاجرت کردن بود که انجام شده، ولی از بقیه اش هیچ خبری نیست.
روزانه میرم دانشگاه و برمیگردم و با اینکه برای خودم تمام مدت ددلاین میذارم که کارهام رو انجام بدم و البته که میدم، ولی هیچ آتپوتی ندارم.
از دانشگاه هم که برمیگردم عین تاپاله پخش میشیم جلوی تلویزیون و فیلم میبینیم.
توی ۳۰ سالگی نه مدرکی دارم،‌ نه شغلی، نه خونه ای، نه بچه ای، نه مهارت خاصی.
۱۰ سال پیش دنبال هیجان تو زندگیم بودم و زندگی الانم نه تنها هیجان نداره، بلکه همه اش پر از استرسه.
۱۰ سال پیش دنبال مهاجرت بودم که بیام اینجا و رشد کنم و چون دیر اومدم و دیر شروع کردم به هیچ کدوم از چیزهایی که میخواستم نرسیدم.
۱۰ سال پیش به هوش و توانایی هام اعتقاد زیادی داشتم، ولی الان حس میکنم یه آدم خنگ هستم که حتی کاری که انجام دادم رو نمیتونم درست برای مخاطبم توضیح بدم و زحماتم رو به باد میدم.
دیگه هیچ آرزوی خاصی ندارم! هیچ هدف خاصی ندارم. تموم کردن دکترا دیگه یه هدف نیست. حتی نمیدونم میتونم جاب آکادمیک بگیرم یا نه. فعلا که نه پابلیکیشن خفنی هست و نه کسی آدم حسابم میکنه تو لب باهام کار مشترک انجام بده. حس میکنم عمرم رو تلف کردم، و واقعا هم کردم.
نمیدونم. امیدوارم ۱۰ سال دیگه اگر وجود داشتم و برگشتم به امروزم نگاه کردم، راضی باشم از گذر عمرم. نه مثل الان پشیمون.

15 November 2015

دنیا زندان مومن است

هدف I.S.I.S چیزی جز کشتن مسلمونا نیست.
الان هم همچین دور از ذهن نیست که بر اساس تحقیقات دولت فرانسه بیشتر این تروریست هایی که حادثه ی پاریس رو رقم زدن از رو پاسپورت هاشون رو بشه که همین چند وقت پیش به عنوان پناهنده وارد اروپا شدن.
لوزر فقط اون مسلمون های بدبخت و جنگ زده ای هستند که از ترس اون تروریست ها فرار کردن و اومدن یه جای امن تا نسلشون برچیده نشه.
حالا هم مردم و هم دولت های اروپایی سخت گیر تر میشن و بهشت دنیا رو برای این بیچاره ها جهنم میکنن و رگولیشن های سخت تری وضع میکنن که اجازه نمیده مهاجرهای بیشتری وارد اروپا بشن.

21 October 2015

ورزشکاران، دلاوران، نام آوران

چرا من باید چهار تا دونه ورزش صبحگاهی ملایم انجام میدم زرتم قمصور بشه؟ بخدا فقط ۱۰ تا از این حرکتا که خم میشی نوک انگشتت رو به زمین میزنی زدم (تازه اونم به زمین نرسید! در این حد خشک!) و الان تمام پشت رونم کشیده شده و درد میکنه :((

از رنجی که میبریم

راحت بخواب،
که همیشه آنهایی که خواب را از چشم بندگان خدا میگیرند، به طوری که تمام طول شب اگر هم پلکی رو هم بگذارند کابوسی بیش نخواهد بود، از همه راحت تر می خوابند.
خدا انگار بیشتر خواهان شنیدن خر و پوف های ظالم است تا صدای شکستن قلب مظلوم

15 October 2015

انتظار سخخخخت

هیچوقت تا حالا اینقدر منتظر رسیدن یه ایمیل اسپم نبودم!

14 October 2015

پرکتیس میک پرفکشن

بالاخره بعد از سال ها ممارست در قیچی و ماشین اصلاح به دست گرفتن و یک چشم به یوتیوب و یک چشم به آینه بودن و گند زدن به موهای خود، بالاخره تونستم موهای عزیزم رو به مدل تقریبا دلخواهی بزنم.

08 October 2015

خوشی های بزرگ زندگی

دانشگاه جدید رو خیلی دوست دارم. هر چند ریسرچ و گروهی که توش ریسرچ میکنم همونه که اونجا هم دوستش داشتم، ولی اینجا کلیتش خیلی شبیه تره به شریف و احساس مردگی که دانشگاه قبلی داشت رو نداره. آدمها با انگیزه تر هستند و محیط بیشتر آکادمیکه. 
خلاصه دم سم جان گرم. 

07 October 2015

گوشنم بود خوووو

رو سرما خوردگیم دوباره سرما خوردم.

کالیفرنیا را چگونه یافتم-2

هر چقدر در دی.سی مردم مودب بودند و رعایت حال همدیگه رو میکردن، اینجا آدمها همدیگه رو به بیضه هاشون هم حساب نمیکنن. در سه سال زندگی شمال ویرجینیا، به تعدادی که اینجا در طول کمتر از چهار هفته نصفه شب با سر و صدا از خواب پریدم، بی خواب نشده بودم. از گاز دادن درجا با صدای زیاد بگیر، تا جمع شدن یه گروه جوون مست و علف کشیدن ساعت 3 صبح تو رمپ روبروی خونه. تازه ما جای خیلیییی خوب کالیف هستیم:/

تپق

چند روزه دغدغه ی ذهنیم این شده که فرانسوی ها چطور میگن رودریگرز بیقرار یاره؟

02 October 2015

کالیفرنیا رو چگونه یافتم-۱

بلا نسبت بعضی از هموطنان داخل ایران، ملت اینجا تو جنوب کالیفرنیا کانه یابو رانندگی میکنن! 
به حول و قوه ی الهی دفعه ی بعد اگر ایران بطلبه راحت بتونیم رانندگی کنیم :)
ای ساحل شرقی! من روزی به سمت تو باز خواهم گشت.

01 October 2015

پست نمکی

پلات توییست داستان اون آدمهایی که دستشون نمک نداره هم میشن آدمهای نمک به حروم. 
یعنی لزوما این دست تو نیست که نمک نداره، خیلی هم نمک داره، منتها خرج آدمی میشه که حرومش میکنه لامصب.

پی نوشت: البته اینجانب معتقدم درصد خیلی خوبی از آدمها در زندگیشون هر دو نقش رو بازی میکنن. یعضی وقتا نمکشون حروم میشه و بعضی وقتا هم نمک کسی دیگه رو حروم میکنن. ولی خوب با اعتقاد به وجود خدا یا کارما یا هر چیز مشابه، میشه امید داشت اونایی که خیلی نمک بقیه رو حروم میکنن آخرش از فشار خون بمیرن :))

بحران موی سفید

به گمونم باید متشکر باشم از ژن ارث رسیده از سمت پدری، که از حدود ۱۵-۱۶ سالگی یک دسته موی سفید جلوی سرم هویدا شد.
یک شبه خاطراتی در ذهنم هست که خیلی دپ شده بودم اولش که چرا من باید در عنفوان نوجوانی موهای سفیدی داشته باشم، ولی بعد از آن اینقدر اطرافیان ذوق زده شدند از آن موهای سفید و اینکه چقدر شیک است و شبیه مش شده جلوی موهایم که تمام غم و غصه اش از یادم رفت!
خیلی ها رو میبینم که با دیدن اولین موی سفید در اواخر ۲۰ و اندی سالگی یا اوایل ۳۰ و اندی سالگی پنیک میکنند و حس پیری میکنند، اما من از همان اوایل موهای سفیدم رو دوست داشتم و خوشحالم که از خیلی وقت پیش موی سفید دارم. 
مرسی ژن جان از اینکه گذر عمر رو برام ساده تر کردی. فقط قول بده اون روی سگت رو بهم نشون ندی و بذاری همیشه دوست بمونیم.

02 September 2015

اندر مراتب فراخت

یکی از معدود لذت های زندگی مجردی این سه ماهه، پرت کردن آشغال روی زمین بوده. بله میدونم شنیدن این حرف از من خیلی محاله، ولی آخه شما چه میدونید چه حااااالی میده نصفه شب گشنه ات شده رفتی از تو یخچال موز ورزاشتی آوردی تو رختخواب خوردی، بعد که تناول به اتمام رسید پوست موز رو پرت کنی شپلق بخوره به دیوار و بیفته زمین، به جای اینکه کلی پاشی بری بندازیش سطل آشغال. یا واسه انداختن چوب بستنی تو زباله به ما تحت عزیز هیچ فشاری نیاری و هر جا عشقت کشید پرت کنی که بعدا برداری.
خلاصه حال میده اسااااسی. به شرط اینکه بچه ی خوبی باشید و در اولین فرصت آشغالتون رو جمع کنید و محل زندگی رو به طویله تبدیل نکنید، و گرنه نه من و نه شما.

30 August 2015

هوووووق

قدرت خدا!
این هول فودز چقدر همه چیش بدمزه است!
یعنی بستی هاش، نوناش، شیرش، نودلش، حالم از همه چیش به هم میخوره! همه چیز بدترین مزه ی ممکن رو داره.
ملت هم فرت و فرت میخرن و لابد کلی لذت میبن که چیزهای سالم و ارگانیک بدمزه میخورن! 
آمریکایی ها خلن به خدا.

26 August 2015

از نهار تا نهار

گشنمه.
با اینکه دارم غش میکنم از خواب و سه ساعته اومدم تو تخت ولی از گشنگی خوابم نمی بره.

25 August 2015

پرزنت کردن خره

پرزنت دارم برای کل گروه، استرس دارم.
یعنی تا همین دیروز ظهر هیچ استرسی نداشتم و به نظرم خیلی هم پرزنتم خوب بود و در حد خودم فکر میکردم سوالها رو خوب جواب خواهم داد. 
ولی از دیروز بعد از ظهر استرس گرفتم.
صبح هم یه دل سیر نشستم گریه کردم چون دیشب خواب دیدم پدر و مادرم رو از دست دادم (زبونم لال).
نفس عمیق.
نفس عمیق.
نفس عمیق.
امیدوارم گند نزنم به همه ی زحمتی که این 2 ماه و نیمه کشیدم.

23 August 2015

تف به تو زندگی، توووووففف

امشب، مثل خیلی شبای دیگه، دلم مادر و پدرمو میخواد.
کاش اینقدر دور نبودیم. کاش اینقدر به هم رسیدن سخت نبود.

20 August 2015

هزار و یک شب من

یعنی تو این دو ماه گذشته به تعداد انگشتان دست بوده شبایی که من سرما راحت رو بالشت گذاشتم و هیچ اتفاق خاصی پیش نیومده.
یه شب سرد بوده و وسطش فوق العاده گرم شده.
یه شب گرم بوده فوق العاده سرد شده.
یه شب طوفان وحشتناک شده.
یه شب باد در اتاق رو خیلی بی آروم با صدای جیرجیر باز کرده و تا سر حد مرگ منو ترسونده.
یه شب از زیرم دیدم باد میزنه، فهمیدم تشک بادیم سوراخ شده.
امشبم که جای همه خالی، داشتم خیلی راحت غلت سلطنتیم رو تو تشک بادی کویین که فقط خودم و خودم روش میخوایم و دیگه سر سانتی مترش با علیرضا جنگ نداریم، که یهو زیرم خیس شد!!! شوکه شدم که خدایااااا، چرا زیرم یهو خیس شد؟ همونجوری که تند تند لایه های دو تا لحافی که به هم پیچیده بودم دور خودم رو میزدم کنار، با کنار رفتن آخرین لایه دیدم انگار خون پخش شده روی ملحفه ام. پنیک کرده بودم چی شده که این همه خون از من یکهو رفته که با یه حرکت کوچیک یه بلک بری یه گنده رخ نمود!
امیدوارم حالا که مزه ی بلک بری هیچ ربطی به شاتوت نداره، پاک کردن لکه اش هم به سختی اون نباشه.

18 August 2015

Plea

Dear Minneapolis weather,

Stop taking winters extreme cold out on the summer and let it be as good as past couple of days. I really hate it when you get hot and humid.

That's very thorough of you.

Regards,
Reyhan

16 August 2015

از من به شما نصیحت

از نظر من یکی از بزرگترین خیانت ها رو به ایرانی ها جناب شاعر بزرگوار، سعدی کرده.
یعنی چی که مشک آن است که خود ببوید آخه؟
من در آستانه ی دهه ی سوم زندگیم به این نتیجه رسیدم که این ایدیولوژی جزو مزخرفترین چیزایی بوده که کردن تو مغز ما ایرانی جماعت. 
این از من به شما نصیحت که حتی اگر باهوش ترین و بهترین دانشجو یا کارمند باشید، تا وقتی خودتون رو به خورد طرف (که میتونه استاد راهنما یا منیجرتون سر کار باشه)، نه تنها دیده نمیشید، بلکه زیر سایه ی افرادی که کمتر از شما کار میکنن یا استعداد و هوش کمتری از شما دارن خنگ تر، بی استعدادتر، و بی ارزش تر به نظر میرسید.

14 August 2015

در جهت سالم زیستن

من از امروز دیگه فقط صبح ها چای سیاه میخورم.
یه عالمه دمنوش های گیاهی خوشمزه هست که میتونم جایگزین چای سیاه کنم.

12 August 2015

بله، همچین خانومی هستم من

ساعت 8 از خواب بیدار شدم.
ساعت 9:30 از تو تخت بر زمین نزول اجلال کردم.
ساعت 10 تو آفیس پشت میزم بودم (پیاده 16 دقیقه راهه از خونه تا آفیس)

11 August 2015

حال ندارم پا شم برم سر کار

حال ندارم اینجا هم توضیح بیشتری بدم :)) 

02 August 2015

یعنی دیشب چه خوابی دیدم؟

امروز صبح که از خواب پا شدم خیلی جدی تصمیم گرفتم فردا روزی اگر بچه دار شدم تا قبل از تولدش جنسیتش رو نه خودم و نه هیچ کس دیگه* ندونه.
بچه ی من قراره هم عروسک داشته باشه و هم ماشین.
قراره هم آبی بپوشه، هم سبز، هم صورتی، هم قرمز.
دوست ندارم تا وقتی که بتونه درک کنه تفاوت های دختر و پسر رو، یاد گرفته باشه لیبل های دخترونه و پسرونه ی استریوتایپی روی هر چیزی بزنه.

حس خوب شمردن حس های خوب

چه خوبه که آدم وقتی شب خواب خیلی بد میبینه یکی باشه که بتونه از خواب بیدارش کنه و ترسش رو باهاش شریک شه. چه کنارش خوابیده باشه، چه ۲۰۰۲ مایل اونورتر.

چقدر دلم برای شاعر درونم تنگ شده

برای من همیشه عشق* و شعر مترادف بودن.
شعر عشق درونم رو شعله ور میکنه.
شب مورد علاقه ام یلدا بود**، که حافظ میخوندم و برای بقیه فال میگرفتم و کلی تفسیرای جورواجور از توش در میاوردم.
دوست دارم رو بورد محل کارم شعر بنویسم.
با ارزش ترین هدیه ای که میتونم بگیرم اینه که یکی برام شعر بگه، یا یه کتاب شعر بهم بده که به یادم شعراش رو خونده.
باید با دلم آشتی کنم. دلم دلش تنگه.

*عشق نه لزوما عشق زمینی، حس والای عشق، حس ناب عشق

**نه که الان نباشه. ولی شب یلدای سال گذشته یه سفره ی خیلی خوش رنگ و لعاب با یه عالمه خوراکی های خونگی چیدم که دیدنش هر کسی رو به ذوق میاورد. حافظ فقط بخشی از تزیین سفره بود که باز هم نشد. وات ا لیم.

01 August 2015

I hate classic music, and I like it this way

من از شنیدن صدای شجریان بدم میاد و بیشتر از چند دقیقه گوش کنم سر درد میگیرم.
در کارنامه ی افتخارم خوابیدن سر کنسرت شهرام ناظری در ردیف دوم و جایی که به وضوح توسط گروه و خواننده دیده میشد میدرخشه. واقعیت اینه که حس شعفم وقتی با دست زدن ملت از خواب بیدار شدم و با چشم های خودم دیدم که کنسرت تموم شه از مال خیلی ها که از موسیقی و آواز لذت بردن بیشتر بود.
البته عصار و محمد اصفهانی رو خیلی دوست دارم. میتونم ساعتها به آهنگهای تکراریشون گوش بدم
گروه بروبکس رو هم خیلی دوست دارم*.

*از آخرین وقتی که تنهایی هام رو با آهنگ پر میکردم خیلی سال میگذره. یه خورده علایقم اولدفشن شده.

31 July 2015

هی وای من

خدای من!
یعنی این سوتی های من پایان نداره!
امروز یه آقایی که جدیدا موو کرده به آفیس و هنوز کیوبیک خودش رو نداره کنارم تو این کیوبیک های مبایل نشسته بود. بعد من بهش گفتم که یکی از این سه تا مانیتوری که دارم رو لازم ندارم و میتونه برداره. اون هم گفت که باشه حالا فعلا احتیاجی بهش ندارم و لازمم شد برمیدارم و از اینجور تعارفا. بعد تهش برگشتم بهش گفتم سوت یورسلف. بعد الان که اومدم خونه تازه دوزاریم افتاده چی بهش گفتم :(((
حالا یعنی دوشنبه برم ازش معذرت خواهی کنم؟

30 July 2015

فودی

کباب تابه ای جان،
عشق من،
آخه تو چرا اینقدر خوشمزه ای؟ چرااااا؟

28 July 2015

واقعا چرا؟

ملت با چه انگیزه ای تو یه جایی مثل مینه سوتا زندگی میکنن؟
جایی که ۹ ماه از سال سرده و تا حدود ایپریل دریاچه ها هنوز یخ زده هستند، حداقل آدم انتظار داره تابستون خوبی داشته باشه. ولی زهی خیال باطل که هوا بس شرجی و خفه کننده میشه تو این سرزمین هزار برکه*.

* The Minnesota is know as the land of thousands lakes

حس ماندگاری

حس خوب اینکه بخشی هر چند کوچیک از یه کار بزرگ باشی.
در راستای اینکه امروز ۸۰ خط، با تشکر از جان جان از آمار دقیقش، از کدی که نوشته بودم کامیت شد به عنوان بخشی از یه سیمولاتور چند صد هزار خطی تو شرکت اینتل :)

07 July 2015

ﺷﺎﻳﺪ ﻭاﻗﻌﺎ ﻫﻤﻪ ي ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ

ﺣﺲ ﺷﺐ اﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﻭ ﺩاﺷﺘﻦ و ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻥ،
ﺣﺲ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ اﮔﻪ ﺧﺪا ﺻﺪاﻣﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻪ ي ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻗﺮاﺭ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﺷﻪ؟

06 July 2015

ﺷﺐ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ

ﺷﺐ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﺷﺐ ﺗﻔﻜﺮ, ﺗﻮﺑﻪ, و ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻥ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻦ. اﻣﺸﺐ ﻓﻘﻄ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﺧﺪاﻳﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ. ﺣﺪاﻗﻞ ﺑﺮاﻱ ﺁﺩﻣﻲ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ, ﺧﻮاﺳﺘﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﺧﺪا ﻗﺒﻞ اﺯ اﻋﺘﺮاﻑ ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻢ ﺑﻲ اﺩﺑﻲ اﺳﺖ, ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺧﺪا ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻧﻌﻤﺘﺶ ﺑﻴﻜﺮاﻥ و ﺑﻲ ﺩﺭﻳﻎ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺷﺐ ﻧﻮﺯﺩﻫﻢ ﺭا ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻨﻬﺎ اﺣﻴﺎ ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﺎ ﺧﺪا ﺧﻠﻮﺕ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺩاﺷﺖ, ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺑﺮاﻱ ﺷﺒﻬﺎﻱ ﺑﻌﺪ و ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ.

ﭘﻲ ﻧﻮﺷﺖ: ﺭاﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ اﻋﻤﺎﻝ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺭا ﺩﺭ ﺣﺪاﻗﻠﺶ ﺑﻪ اﻧﺠﺎﻡ ﺑﺮﺳﻮﻧﻢ. ﺁﺩﻣﻲ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﭘﺘﺎﻧﺴﻴﻞ ﺧﻮﺩﺑﺰﺭﮒ ﭘﻨﺪاﺭﻱ و ﺟﻮﮔﻴﺮﻳﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﻻﺳﺖ و ﻭﻗﺘﻲ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺧﺪاﻱ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻴﺪاﺭ ﺑﻤﻮﻧﻪ و ﺯﻳﺎﺩ ﻧﻤﺎﺯ و ﺩﻋﺎ و ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺨﻮﻧﻪ, ﻣﻤﻜﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻛﺮﺩﻳﺖ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﺪﻩ و ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﻨﻪ ﻫﻤﻪ ي ﺑﺪﻱ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻩ و ﻫﻤﻪ ي ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻩ. ﻋﺠﺐ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ و ﺧﻂﺮﻧﺎﻛﺘﺮﻳﻦ ﺁﻓﺖ ﺑﺮاﻱ ﻣﻮﻣﻦ ﻫﺴﺘﺶ. ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ و ﺯاﺭﻱ و اﻟﻬﻲ اﻟﻌﻔﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻘﻄ اﺩﺏ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪا ﺭﻭ ﭘﻴﺪا ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ, ﻧﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭاﺣﺘﻲ ﺷﻠﻨﮓ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﺑﻬﺶ و ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻴﺮﻩ.

05 July 2015

توییت-۱۷

موچی نخورم چطوری جای خالی یار رو پر کنم؟
سخته! سخت.

30 June 2015

توییت-۱۶

به خدا جاوا نعمته.
سی پلاس پلاس خره، عنه!

28 June 2015

اﻧﺪﺭ ﺑﺎﻛﻼﺳﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﺠﺎﺯﻱ

اﻳﻨﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﻛﻤﺎﻧﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﻋﻜﺲ ﭘﺮﻭﻓﺎﻳﻞ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻳﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﺩﺭ ﻓﻴﺴﺒﻮﻙ ﻋﻼﻗﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩﻧﺪ, ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺣﻤﺎﻳﺖ اﺯ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ و ﺑﻴﮕﻨﺎﻫﺎﻥ ﻏﺰﻩ و ﺳﻮﺭﻳﻪ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ. ﻗﺮﻣﺰ ﻫﻢ ﻳﻜﻲ اﺯ ﺭﻧﮕﻬﺎﻱ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﻛﻤﺎﻥ اﺳﺖ!

25 June 2015

موچی تنها یک دسر نیست

موچی عشقه،
موچی زندگیه،
موچی اصلا در قالب کلمات نمیگنجه.

24 June 2015

ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻮﻳﻴﺖ ﻗﺒﻠﻲ ﭘﻼس ﻭاﻥ

ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻳﻜﻲ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﺑﻮﻙ ﭼﭙﺘﺮ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺳﺎﻳﺖ ﻛﻨﻪ. ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮا ﻫﻤﻪ ﻛﻞ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﻭ ﺳﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻦ! ﺧﻮﺏ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻛﺮﺩﻳﺘﺶ ﻳﻜﺴﺎﻧﻪ, ﻭﻟﻲ ﺧﻮﺏ ﻣﻨﻢ ﺩﻝ ﺩاﺭﻡ.

ﺗﻮﻳﻴﺖ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﻨﺪﻡ

اﻳﻦ kale ﺭﻭ ﭼﻪ ﺑﭙﺰﻱ, ﭼﻪ ﺧﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﻱ, ﭼﻪ ﺑﺎ ﻫﺰاﺭﺗﺎ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﻪ ﻗﺎﻃﻴﺶ ﻛﻨﻲ و اﺳﻤﻮﺗﻲ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻲ, ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺰﻩ ي ﮔﻬﺸﻮ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﺮﺩ :/

ﺧﺪا ﺭﺣﻤﺘﺶ ﻛﻨﻪ

ﺗﻮ ﻛﻠﻨﺪﺭﻡ اﻳﻮﻧﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻢ: ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﻓﻮﺕ ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻮﻡ, ﺑﺎ ﻓﺮﻛﺎﻧﺲ ﺗﻜﺮاﺭ 10 ﺳﺎﻟﻪ, ﻛﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺑﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭم ﺗﺴﻠﻴﺖ ﺑﮕﻢ و اﮔﺮ ﺷﺪ ﺧﻴﺮاﺗﻲ ﺑﻜﻨﻢ.
ﺣﺲ ﻣﻨﻔﻲ ﻳﻪ ﺗﻪ ﺩﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﺩﻫﺎﻱ اﻣﺮﻭﺯ ﭘﺮﺭﻧﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻲ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﺯ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﭼﻴﺰﻱ ﺟﺰ اﻳﻮﻧﺖ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻛﻠﻨﺪﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ.

19 June 2015

چی بگم والا

چقدر به این Cox بدبخت ما فحش میدادیم که پول زور میگیره و چقدر پول میگیره و سرویس نمیده. الان میبینم که این Comcast آشغال بودنش اصلا در مخیله نمیگنجه! یعنی گه هااا. گه!

سرویس هات اسپاتش رو گرفتم که مجبور نباشم مودم و تجهیزات دیگه رو بخرم یا اجاره کنم. بعد از دو روز قطع شده. بعد از نزدیک 40 دقیقه پشت خط بودن و ریستارت بکن و این کارو بکن و این کارو نکن که همه اش فیلم بود (دیگه ما خودمون اینکاره ایم!) گفت رجیسترت میکنم بری رو یه هات اسپات دیگه. گفتم دستت درد نکنه. بعد گفت باید درایو کنی ببینم وصل میشه یا نه! حالا ساعت چنده؟ 11 شب! گفتم یعنی چی درایو کنم؟ کلا یعنی دیگه به این نمیتونم وصل شم؟ گفت نه!

دیگه از خدا که پنهون نیست. از شما چه پنهون که به خانومه گفتم دونت تیک ایت پرسونال و آیم سیینگ کاز آی نو ساموان گانا لیستن تو دیس ات سام پوینت و بعدشم چشمامو بستم و دهنم رو باز کردم. پس فردا بابت فحش های رکیکی که دادم نیان برام پرونده بسازن خوبه D: 

خلاصه این سیستم اینترنت و کیبل تو آمریکا ساکس!

ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ, ﻭاﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﻪ ﭘﺎ ﻣﺮﺩه

ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺯﻥ ﻣﻮﻓﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ,
ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﻮ ﺷﺮاﻳﻄ ﺳﺨﺖ ﺣﻤﺎﻳﺘﺶ ﻛﻨﻪ و ﻛﻢ ﻛﻢ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﮔﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ اﺯ ﺁﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻜﺸﻪ.

15 June 2015

اﻭﺯﭘﻴﭻ ﺑﻪ ﻋﻴﻨﻪ

ﺑﺨﺪا اﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﻳﻚ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺯ اﻳﻦ ﻗﺎﺭﻩ ﺑﻪ اﻭﻥ ﻗﺎﺭﻩ و اﺯ ﺳﺮ ﻳﻪ ﻗﺎﺭﻩ ﺑﻪ اﻭﻥ ﻳﻜﻲ ﺳﺮﺵ ﺷﺪﻡ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻧﻢ. ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﻛﺪﻭﻡ ﺗﺎﻳﻢ ﺯﻭﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻗﺼﻪ.

12 June 2015

مهمان-۲

دوباره درد،
دوباره حس های بد، 
حس پوچی، 
حس تموم شدن وقت،
بغض،
و آخرش تسلیم.
نه،‌من تسلیم نمیشم.
هیچ کس از فرداش خبر نداره.
میخوام امروزم رو زندگی کنم.
ترحم کسی رو نمیخوام.
نمیخوام ناتوان باشم، حتی از یه دوچرخه سواری معمولی و فعالیت های عادی.
من تا آخرش هستم.
حتی اگر آخرش نزدیک باشه.

سکند ایمپرشن

نه کم کم داره از گوگل خوشم میاد. 
تو برخورد اول اینقدر بزرگه و اینقدر شلوغه آدم واقعا میخوره تو ذوقش. ولی کم کم که آشنا میشی و بیشتر میشنوی و داخلش هستی میبینی یه چیزی بوده که گوگل شده گوگل!
آدم میخواد گارسون هم بشه بیاد تو گوگل بشه! تو کافه هاشون هم هفتگی برنامه دارن و همدیگه رو تشویق میکنن و فضای خوبی به وجود میارن.

11 June 2015

به قول یکی از دوستان مجازی، کالیفرنیای خر

خوب باعث شرمندگی یه، ولی منم یه زمانی عشق کالیفرنیا بودم.
البته این عشق من بیشتر به خاطر وجود مکان هایی مثل استنفورد و برکلی و یو.سی.ال.ای و کلتچ و سیلیکن ولی و اینجور چیزا بوده هااا، نه اینکه زبونم لال اینقدر خز و خیل باشم به خاطر جنبه های غیرفرهنگی اینجا رو دوست داشته باشم.
خلاصه اینکه درسته جا و مکان زندگی خیلی سلیقه ای یه، ولی خداییش این کالیفرنیا اینقدر که تبلیغش رو میکنن مال نیست! یعنی من یه تار موی گندیده ی ویرجینیای شمالی رو با این کالیفرنیا عوض نمیکنم. درسته تابستونا هوا شرجی و تخیلی میشد، ولی بهار و پاییز اونجا و کلاسی که داشت رو تا حالا جای دیگه ندیدم.

عکسای اینستاگرامی دیدم گشنه ام شده. حسودیمم شده تازه.

دلم لک زده برای غذای گرم خونگی، که ویکند بعد از زدن یه صبحونه ی مفصل بری پای گاز و برای نهار با ماست خیار یا سالاد شیرازی و ترشی سیر بزنی به بدن. بعدشم مثل سنگ بیفتی بخوابی و بعدترش هم یه چایی دمی بزنی به بدن.

ملولم از غذاهای آماده و چیزای سرسری و سالاد و این قبیل چیزا.

10 June 2015

درست بنویسیم،‌ یا شاید برای شما هم پیش بیاید

به خاطر گذروندن بیشتر دوران کودکی (سالهای اولیه ای که خوندن رو یاد گرفته بودم و عطش فراوونی به خوندن هر چیزی که دستم می رسید داشتم) توی خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ که آرشیوی غنی از انواع و اقسام کتابهای دینی و تاریخی و مجله ی گل آقا داشتن، املا و نگارشم همیشه خوب بود; در حد تیم ملی. کمتر پیش میومد کلمه ای برام ناآشنا باشه، اگر هم بود راحت میتونستم املاش رو درست بنویسم (الانم رو نگاه نکنید سیستم آموزشی یه درپیتمون استعدادهامو به فنا داده. همچین دختر بااستعدادی بودم، بعله!). دیشب ولی وقتی دیدم تقریبا به حد یک عمر کلمه ی معتنابه، همون معتنی به، رو به غلط متنابه مینوشتم خیلی برام سخت بود. اصلا باورم نمیشد! صحبت یه عمره، یه عمر.

هیچی دیگه پست تموم شد. انتظار داشتین چی بشه آخرش؟

آواز دهل شنیدن از دور خوش است

گوگل گوگل که میگفتن اینجاست هاااا. 
آدم قبل از اینکه بیاد از نزدیک خیلی چیزها رو ببینه فکر میکنه دیگه ته دنیای تک اینجاست و همه خیلی گیک و خفنن. ولی تهش رو ببینی ۱۰٪ کل کسایی که اینجان کارها رو انجام میدن و از نظر سرمایه ی انسانی و سرمایه ی مالی حدود ۹۰٪ سرریز دارن!
هر چی بیشتر میگذره آدم مصمم تر میشه برای استارتاپ زدن.
بریم ببینیم اینتل چجوریه D:

09 June 2015

اینستا خره، گاو منه

اینستاگرام عزیز،
آخه این چه بلایی بود سر لی آوت وبت آوردی؟ همه ی عشق من اون کلاژی بود که از عکسا تو هدر درست میشد خوووووو. 
خیلی بی ادبی! خیلی

08 June 2015

Take the middle, avoid extremes

With all respects to vegan, the almond milk sucks!

31 May 2015

هوو

درسته که از عفت و ادب به دوره، ولی عن به روی سازنده ی Xbox. متنفرم ازش در حد تیم ملی!

25 May 2015

بسیار سفر باید

پفیوز تر و دزد تز و عوضی تر از ایتالیایی جماعت به عمرم ندیدم!

10 May 2015

ﻫﻲ ﺁﺩﻡ ﻣﻴﺨﻮاﺩ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﻭا ﻧﻜﻨﻪ!

ﭘﻔﻴﻮﺯ و ﻋﻮﺿﻲ ﺑﺮاﻱ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻓﻘﻄ ﻳﻪ ﻭاﮊﻩ اﺳﺖ!
ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺑﺸﻪ اﺯﻳﻦ ﺭﻭﺯا, ﻛﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺑﻤﻮﻧﻪ.

06 May 2015

آه. من و این همه خوشبختی محاله!

خدایا یعنی باورم بشه که امروز آخرین روز کلاس درس بود برام؟
یعنی تموم شد ۲۴ سال سر کلاس رفتن و مشق نوشتن و امتحان دادن؟
البته که امتحان و اینجور مسخره بازیها تمومی نداره! 
ولی کلاس رفتن واسه من یکی خیلی زور داشت.

04 May 2015

آقا دیگه ته تحمل من اینه. نمیتونم دیگه. نمیتونم.

گاهی اوقات فکر میکنم بر خلاف ظاهر که همه، حتی خودم، فکر میکنند آدم قوی ای هستم، از هر موجود زنده ی دیگه ضعیف ترم.
درد منو از پا در میاره و همه ی امید به زندگی رو ازم میگیره.
ترس از آینده و اتفاقاتی که ممکنه بیفته خوره ی وحشتناکی به جونم انداخته.
اصلا تحمل این همه فشار که ددلاین حدود ۱۱ روز دیگه است و پروژه ی آخر ترم هست و پرزنتیشن برای کنفرانس هست رو ندارم.
دستام یخ میکنه و حالت تهوع و سردرد مداومی که سایدافکت قرصامه رو بدتر میکنه.
منو چه به اینجا؟
منو چه به آکادمی یا حتی کار؟
چرا جراتش رو ندارم بزنم زیر همه چی و برم دنبال آرزوهام؟
دلم میخواد حتی اگر وقت باقیمونده برای زندگیم کمه بتونم برم دنبال آرزوهام.
کار چریتی انجام بدم.
خودم رو وقف مردم کنم نه کار و ریسرچ بیهوده که به درد هیشکی نمیخوره. 
خسته ام.
بریدم.
نمیتونم.

03 May 2015

روز مرد مبارک

یه تار موی گندیده ات، برای من با ارزش تر از کل وجود مردایی هست که به ظاهر زرنگن و هیچوقت هیچ کس نمیتونه حقشون رو بخوره، ولی کلی حق الناس به گردنشونه.
روزت مبارک مرد زندگی من، همسر عزیزم.

دستت رو سر به اصطلاح پدرهایی که هیچوقت نتونستن مثل کوه پشت سر بچه هاشون بایستن و درست زندگی کردن رو بهشون یاد بدن. همه ی دنیا فدای تار موهای سپیدت که زیر بار غم مریضای بعضا قدر نشناست به سپیدی گذاشت.
روزت مبارک، پدر عزیز و مهربونم.

26 April 2015

مهمان

چیزکیک موز در یخچال در حال بستن و آماده شدن برای رفتن در شکمهای همایونیمان،
پرزنتیشن که قرار بود امروز اسلایدهایش را آماده کنم و تا ۵شنبه تمرین کنم که بجز صفحه ی اول چیز دیگری ازش ساخته نشده،
و پیپر لعنتی که برای نوشتنش هیچ حوصله ای ندارم!
روزهای آخر ترم و دغدغه ی پایان ترم و پروژه های تحویلی، و دغدغه ی ۳-۴ ماه آینده.
با همه ی اینها، باز هم ذهنم درگیر مهمان ناخوانده ی درونم است.
دوست دارم که دوران دوستیمان کوتاه باشد.
دوست دارم که مدتی مسالمت آمیز مهمانم باشد و بعد با سلام و صلوات بند و بساطش رو بردارد برود، شخصیتش را حفظ کند و بدون خون و خونریزی و چاقوکشی برود پی کارش.
کاش مهمان بماند و صاحبخانه نشود و جای اون باشد و جای من نه.

21 April 2015

لایه های زیرین

آدمها چشماشون هستن.
حتی آدمها نوشته هاشون هستن.
اما آدمها عکسای توی اینستاگرامشون نیستن.
درد رو نمیشه تو عکس نشون داد. غم رو نمیشه تو عکس نشون داد. ترس رو نمیشه تو عکس نشون داد. خیلی وقتها حتی باید خوشحالی و شادی و خوشبختی رو تو عکسهای اینستاگرام فیک کرد که مامانت وقتی میبینتشون خیالش راحت باشه که همه چی خوبه و هیچ مشکلی نیست.
نه که بخوام شکایت کنم، نه که بخوام ناشکری کنم، نه که بگم خوشحالی و خوشبختی الکیه. ولی جاج نکنیم آدما رو از رو ظاهرشون، از روی ظاهری که میسازن.

17 April 2015

Quote of the day, from someone I don't know

A kind person is not always nice, and that’s an important distinction. She will tell you the truth, even if it hurts, about what she does or does not like because she knows it’s better for both of you in the long run.

حالا عنوان دکتر و مهندس هیچی، ولی خدایی دیگه h-index و سایتیشن پیپرهاتون رو قرار نیست روی سنگ قبرتون بنویسن!

در راستای اینکه حوصله نداشتم کاری بکنم، رفتم گوگل اسکالر دو تا faculty candidate ای که قراره هفته ی آینده تاک داشته باشن رو نگاه کردم. بعد از اون هم یه سرکی به گوگل اسکار یه عده ی دیگه زدم.

نتیجه گیری اینکه به h-index و تعداد citation ملت توی گوگل اسکالر هیچ اعتمادی نکنید! دیده شده که مثلا کسی ۲۰ تا سایتیشن داشته و ۱۵ تاش خودش بوده، حالا با ربط یا بیربط! یا لیست سایتیشنهای طرف رو میبینی نصفشون به زبان چینی هستش. یا بدتر از اون اینکه چند تا پیپری که سایتیشن خفن خوردن مال خود طرف نیست و به خاطر همنام بودن اونجا لیست شده و اون هم خواسته یا ناخواسته پاکش نکرده.

h-index تون پایین باشه بهتر از اینه که یکی بره تهش رو در بیاره که بیشترش فیکه و آبروتون بره خوب!

همینا دیگه.
این بود حاصل کشفیات امروز :))

با من صنما، دل یک دله کن

این همه کار،
و منه بی حوصله!
یعنی نه که بی حوصله،
حوصله ی نوشتن پیپر و کد زدن ندارم.
دلم میخواد برم کیک بپزم،
یا نقاشی بکشم،
یا از هنر خدا و شکوفه های رنگی رنگی یه شهر عکس بندازم.

07 April 2015

راضیم ازش

و من هر روز و هر ماه به این نتیجه میرسم که یکی از بزرگترین تصمیمات مهم زندگیم عوض کردن استاد راهنمام بوده.
یعنی استادت استانداردهاش بالا باشه که کار هپلی و کر و کثیف سابمیت نکنه، اونطرف میز ننشسته باشه و همه اش دستور بده و خودش هیچ کاری نکنه، شعور فراوون داشته باشه، خوش اخلاق باشه، هات هم باشه، دیگه آدم چی میخواد؟ :))

06 April 2015

بدون عنوان

مادر یکی از دوستان دبیرستانم به رحمت خدا رفت.
خدا بهش صبر بده.
من که از وقتی شنیدم مدام گریه ام میگیره و لرز تمام وجودم رو گرفته.
جای رفتگان که خوبه. خصوصا مادر مهربونش که یه لحظه چهره اش از ذهنم محو نمیشه. ولی برای بازماندگان سخته. خیلی سخت.
فاتحه ای مهمان عزیز تازه سفر کرده مون کنیم.

20 March 2015

دیفاین لوزر

کی حال داره روز عیدی تو آفیس کار کنه؟

09 March 2015

What a coincidence

Celebrating women's day with a painful menstruation.
Happy women's day.
Yeeeeeeeeeaaaay.

05 March 2015

شرح حال دوست عزیزمون آقا بنی

یه ضرب المثل ترکی هست که میگه: من راضی، سن راضی، پخ یدی ناراضی!
خو الان ایران و آمریکا یه مدت زمانی با هم قهر بودن الان دارن آشتی میکنن، به شما چه؟

04 March 2015

توییت - ۱۲

خسته شدم بس این صفحه ی ویزا استتوس چک رو رفرش کردم :(

03 March 2015

دلخوشی های کوچک زندگی

وقتی هوس قهوه ی تازه ی اینستین براز میکنی و چند دقیقه بعد همسر جان برات میاره میذاره روی میزت :)

26 February 2015

حسی شبیه خدا بودن

ﺣﺲ ﻧﺎﻣﺮﻳﻲ ﺑﻮﺩﻥ،
ﺣﺲ ﺑﻮﺩﻧﺖ و ﻧﺪﻳﺪﻧﺖ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ ﺟﺎﻳﺖ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺧﺎﻟﻲ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ،
ﺣﺲ اﻳﻨﻜﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ،
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﻱ ﻫﺎ،
ﺣﺲ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻏﻢ ﻫﺎ.

شعور

توی استادی روم با یه پسری نشسته بودم.
دیدم یه ساعتی هست اذان شده.
حال نداشتم تا آفیس برم.
مهر رو در آوردم و رفتم گوشه ی اتاق و کفشام رو در آوردم که نماز بخونم.
پسره برگشته و میگه من میرم بیرون.
با تعجب میگم چرا؟
میگه من دوست مازلم داشتم. این کاستم رو میشناسم! میرم که تنها باشی.
هی میگم نه بابا نمیخواد بری و من اکیم و ایتز توتالی فاین فور می و نمیخوام اذیت بشی.
گفت نه من میرم!
رفت و یه ۵ دقیقه ای بعد از اینکه نمازم تموم شد برگشت.
خدایی اگه خود من اون طرف قضیه بودم عمرا شعور همچین کاری رو داشتم.
دمش گرم.

باید بالاخره یه روزی بزرگ شد و زندگی کرد

لذت زندگی کردن،
اومدن به خونه از یه روز خسته کننده که شبش هم نتونستی خوب بخوابی و خوردن یه لیوان گنده چایی تازه دم و کاکایوی خوشمزه،
سرشار بودن از انرژی مثبتی که از معاشرتت با یه دوست خوب گرفتی،
و کون لق هر چی آدم بی لیاقته.

24 February 2015

حیف که دین و اخلاقیات دست و پامو بسته ...

یعنی در انگل بودن بعضی از آدما هرچی فکر بکنی کم فکر کردی! 
فقط تو باید سرویس بدی! در مقابل هیچ چیزی وجود نداره و نخواهد داشت!

19 February 2015

اینجور وقتا انگار یکی قلبتو گرفته تو مشتش و با تمام قوا داره میچلونتش

اونوقتی که یه دوستی رو میبینی که دپه و غم داره و میشینی باهاش حرف میزنی و سعی میکنی بخندونیش و حال و هواش رو عوض کنی،
ولی وقتی خودت دپی و حال و حوصله ی هیچی رو نداری یه نفرم نیست* که بیاد حالت رو خوب کنه.

* حداقل برای من، خیلی وقتا دوست داشتم یکی غیر از پدر و مادر و همسر باشه که این جای خالی رو پر کنه برام.

13 February 2015

Twit-11

Reyhan is sad.
Reyhan is really sad.
Sad is just a word for Reyhan's feelings.

11 February 2015

مسلمان کشی رسم این روزهاست

اسراییلی ها مسلمان ها رو میکشند.
مسلمان ها، اگر به امثال طالبان و داعش بتوان گفت مسلمان، مسلمان ها رو میکشند.
آتییست ها مسلمان ها رو میکشند.


10 February 2015

توییت - ۱۰

نوک انگشت دست راستم رفت از بس این صفحه ی جیمیل رو رفرش کردم.
خر!

توییت - ۹

خیلی دلم برای بچه مون میسوزه.
طفلک نه خاله داره نه عمه. موندم که میخواد توی این دنیای پر رنج و غم به قربونش بره؟

از سری درد و دل های یک دانشجوی دکترای بخت برگشته ی سرما خورده

علم بهتر است یا ته دیگه ماکارونی؟
.
.
.
.
خاک تو سر علم که با هر چی مقایسه اش میکنی کم میاره!

سرما خوردم

آخرش این دل کار دست ما داد.

08 February 2015

Your feelings after watching "The theory of everything"

1- Steven Hawking is a douchebag.

2- That special muscle** that perfectly works even when a guy has an ALS. 

3- No matter if he can't walk, eat, clean himself, or even say a word; He can still cheat on you*. 

* Well, probably you should be worried about it as long as that muscle works.

** BTW, I'm not talking about heart (Yes. Heart is a muscle).

28 January 2015

well well well

How come that you are pissed and angry and not giving a shit? What calms me down in these moments is to exactly give my shit, on his/her face. 

22 January 2015

چرا دونده اونوقت؟ چرا؟ نه جدی چرا؟

به نقل از گوگل ترنسلیت: دماغ دونده ای دارم.

ایف انلی قدرت درک و فهمش رو داشتم

آدم وقتی صبح لهه و گلوش درد میکنه باید همونجا تو تخت زیر لحاف که تا خرخره اش کشیده بالا کپه اش رو بذاره و بخوابه. نه که پا شه بیاد آفیس با قرصی که خورده گیج بزنه و یه سطل بغلش باشه که لازم شد اون تو بالا بیاره و به جای کار کردن هم بیاد تو بلاگش چس ناله هوا کنه.

توییت-۸

Vorrei del cafe, per favore. 

مرغ و تخم مرغ این روزهای من

خو وقتی یه ساعت میرم ورزش میکنم بدنم تا یه هفته درد میگیره و عضلاتم قفل میشه و از کار و زندگی میفتم، چه کاریه؟
این آدر وردز، من چون ورزش نمیکنم بعد ورزش اینجوری میشم، یا جون بعد از ورزش اینجوری میشم دیگه ورزش نمیکنم؟
آنچه در سرم است و آنچه در تهم است سر این موضوع هر روز و هر روز با هم بحث دارند.