27 September 2016

خدای عزیزم، مرسی که هستی، وقتی هیچ کسی نیست

یه وقت چشمات رو باز میکنی و میبینی که حرفهای ته دلت رو دیگه به هیشکی نمیتونی بزنی، از ترس اینکه جاج بشی،  یا بهت بگن تو الکی و زیادی حساسی، از ترس اینکه بگن تو خوش بین نیستی. 
بعد از اون وقته شروع میکنی از آدمها، حتی نزدیکترین کسانت، دور شدن. 
میفهمی که احساساتت برای کسی مهم نیست. 
اون وقته خیلی وقت سختیه.
اما یه وقتی هم هست بعد از اون وقته.
که سرت رو میاری بالا و میبینی که هر چقدر تنها باشی، یه خدای مهربون اون بالا نشسته که حواسش به تو هست.
میفهمی که شاید تنها باشی بین همه ی آدمهای روی زمین، ولی خدا همیشه باهاته.
و میبینی که رسیدن به این وقت دومی ارزش همه ی غصه های وقت اول رو داشته.