01 January 2009

The shining star

قلب من بود و قلب تو .
قلب من مال من بود و قلب تو مال تو .
دست زمانه بود كه بي دليل قلب تو را از آن من كرد .
در گوشه از آن عشقي از جنس شيشه ساختم . عشقی شيشه ای كه مي درخشيد . آن گونه شد كه تو براي من ستاره اي درخشان شدي .
مي درخشيدي و مي درخشيدي . و اين عشق بزرگتر و بزرگتر مي شد .
اما گويا قلب تو گنجايش آن را نداشت . تاب و توانش را نداشتي . و من نيز تاب و توان ديدن بي تابي تو را .
بر اين انديشيدم كه اين عشق را بشكنم . اما ديدم نمي توانم . پس قلبت را به خودت باز مي گردانم كه خودت آن را بشكني . و من میدانستم که این قلب شکستنی است، اما تو خود آن را شکستی . اما تو ستاره ي من باقي خواهي ماند . مگر نه اين كه ستاره ها خود وجود ندارند و نور آن هاست كه در شب هاي تاريك پيش چشمان ما مي درخشد ؟
-------------------------------------------------------------
Once upon a dream,
there was my heart, there was your heart.
My heart was mine and yours was yours.
But your heart became all my soul suddenly.
I shaped a glassy love in your heart, a shiny glassy love, an extremely shiny glassy love...
At that point, you became a star in my life, a shiny star, an extremely shiny star...
The love grew as an ivy, more and more.
But you were not a man to tolerate that, and I was so sorry about that.
I was struggling to break that glassy love.
Now, I know that I am not able to do that.
So, here you are. This is your heart which I return it back.
I am well aware that the heart breaks easily. However, you are the one who is going to break it...

2 comments:

Anonymous said...

سلام ..این از اون پست هاست که یکی میتونه بگه :من فلسفه اش رو نمیفهمم :)))

Anonymous said...

breath-taking !!!

I broke it myself !!!

but in some cases nobody looks to the sky , it doesn't matter how much they shine !!!