- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
رو به رو دلگشا نشسته بودم. یکی از بچه ها دو سه تا گل از باغچه چید و اومد طرف من. گفتم: قشنگند!
نمی دونم اسم گلش چی بود. اما یه عالمه گلبرگ داشت. یکی از گل ها رو داد به من. یکی از گلبرگ هاش رو کند. گفت : تو که این جا الافی. بشین یکی یکی گلبرگ ها رو بکن. بگو : دوستم داره؟ دوستم نداره! - به شوخی گفت اینو -. بعدش منم گل رو گرفتم و گفتم: باشه.
یکی یکی می کنم می گم: دوستم داری؟ نه بابا دوستم نداری! خندیدیم. بعدش خداحافظی کرد و رفت.
من موندم و گل. شروع کردم یکی یکی به کندن گلبرگ ها:
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
چه قدر گلبرگ هاش زیاده . خسته شدم .
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
- دوستم داره؟
- دوستم نداره!
تموم شد.
دیگه گلبرگی نمونده.
دوستم نداره.
ولی یادم افتاد اولش که دوستم گل رو بهم داد، یکی از گلبرگ هاش رو کنده بود.