04 January 2009

Tell him I love him

این نوشته ها مال بلاگ قبلیه. ازش خاطره دارم. یه جاهائی اش میلنگه ولی ترجیح دادم عوض نشه.

بهار زندگي فرارسيده است اما گويا خزان زندگي من است .

هيچ گاه فكر نمي كردم ستاره ي من به اين زودي از ديده ام پنهان شود .

اما شايد اگر مي دانستم هم باز تو ستاره ي آسمان قلب من بودي .

و باز تو بودي كه تنهائي تاريك مرا درخشان مي كردي .

برو . برو به سلامت . به خدا مي سپارمت .

گوي درخشان عشق تو شايد جاي خالي ات را پر كند .

ولي خوب مي دانم كه اين ها همه اش دورغ است .

يعني دروغي است كه به خود مي گويم كه اگر بروي جاي خالي ات پر مي شود .

يعني دروغ است كه اگر بروي توان زندگي دارم .

دوستت دارم .

دوستت دارم .

ولي كاش تو هم اين را مي خواندي كه بداني دوستت دارم .

سرماي وجودم به جز با گرماي روشني تو رفع نمي شود ستاره ي من .

تنهائي من تنها با ياد تو پر مي شود .(ببين كه بي تو چه تنهايم)

شبهايم اگر چه ستاره اش نباشد صبح مي شود ولي تاريك است .

دوستت دارم .

اگر اين را مي دانستي مي ماندي ؟

راه هميشه براي رفتن باز است . شايد اگر من هم جاي تو بودم مي رفتم .

مگر اين كه مي دانستم كسي اين چنين مرا دوست دارد .

-------------------------------------------------------------
پی نوشت: فکر که میکنم میبینم اون روزها خیلی کور بودم!