19 July 2012

یکی از کارای سخت بلاگ نویسی همین انتخاب عنوان واسه پستاست!

از فردا ماه رمضان شروع میشود و من اصلا احساس جالبی ندارم!
قاعدتا باید ماهی که در آن بخور و بخواب عرف جامعه میشود به گشاد بانوئی چون من عجیب بچسبد ولی نمی دانم چرا اصلا ذوق و شوق خاصی ندارم!
شاید برای این باشد که آدم در ماه رمضان مجبور است بخورد!
من در طول روز قبلتر ها یک وعده ی شام و الان یک وعده ی صبحانه دارم!
نه اینکه شکمو نباشم یا غذا خوردن را دوست نداشته باشم که خوردن جزو بهترین زمان های عمرم محسوب می شود؛ ولی خوب اجباری خوردن را اصلن دوست ندارم. 
یک دلیل دیگرش هم شاید این باشد که ماه رمضان ماه مهمانی است!
خدایش را که فاکتور بگیریم فرت و فرت باید خونه ی فلانی و باغ فلانی و فلان تالار بروی برای افطار.
حقیقتا مدتی است حضور آدم ها کلافه ام می کند.
دلم نمی خواهد کسی را ببینم و سر صحبتی باز کنم.
از سوال هایی که می پرسند و خودم هم جوابی برایش ندارم خسته شده ام.
بعد خوب آدم اگر بگوید باسنگ لق مردم و هیچ جا نمی رم  هر کی هم ناراحت میشه مشکل خودشه، از اون طرف باید خودش افطار و سحر درست کنه!
یعنی آدم خودش هم نخواد بخوره چیز خاصی یا روزه اصلن نخواد بگیره بالاخره برای شوهرش که میره سر کار و خسته و گرسنه میشه مجبوره چیزی درست کنه که بیچاره تلف نشه.
خلاصش اینکه اصلن حال ندارم.

0 comments: