18 July 2012

وقتی علیرضا سرباز بود- 12

شنبه بعد از ظهر بود که علیرضا گفت میتونه 5شنبه و جمعه رو مرخصی بگیره اگه من بتونم برم یزد.
چون میگفت دیگه خانومم اومده و اینا هم قانون دارن به متاهلا مرخصی بدن و کاری نمیتونستن بکنن!
چقدر پدر و مامان زحمت کشیدن و به دوستاشون سپردن تا قبل از ظهر جمعه بلیطهای من برای ساعت 4 رفت به یزد و شنبه شب برگشت جور شد و با پیک اومد خونمون.
خدا ایشالا همیشه سایه شون رو بالا سرمون حفظ کنه که پدر و مادر اینان که این همه حمایت میکنن نه بعضیا که فقط اسم پدر و مادر رو دارن!
خلاصه خدا رو بسیار شکر میکنم که این فرصت پیش اومد و دو روز تونستیم پیش هم باشیم.
قرار بود وحیده بیاد دنبالم که برم هتل و بعدشم با علیرضا هماهنگ کنم بیاد اونجا.
رسیدم فرودگاه و منتظر نشستم تا وحیده بیاد که یه دفعه یه سرباز جلف پرید جلوم پخ کرد D:
خلاصه همونجا کلی بوس و بغل و این کادر نظامی فردوگاه هم هی چپ چپ نیگا میکردن D:
دوستم همراه شوهر خواهرش اومد دنبالمون و گفت بریم بگردیم هتلهای مختلف رو ببینیم. ما هم اولین هتل نزدیک فرودگاه پیاده شدیم و اولش گفت 95-6 تومن و ما اومدیم بریم گفت 65 تومن. دیگه ما هم گفتیم همینجا بمونیم. اتاقاش تا یه حد خوبی تمیز بود ولی اصلا جای شیک و باکلاسی نبود! ولی خوب برای ما مهم با هم بودن بود.
خلاصه این دو روز خدا رو شکر خوب بود و دیداری تازه شد.
خدا کنه بهت تعطیلات تاسوعا و عاشورا رو مرخصی میان دوره بدن که اگه بیای و برگردی دیگه خیلی کم از خدمتت میمونه.

تاریخ نوشت: ششم آذر 1390

0 comments: