11 July 2012

وقتی علیرضا سرباز بود- 8

نوشتنم نمی آید.
یعنی می آیدها،
یک چیزهای بی ربطی به این دوری و فراغ و اینجور چیزها می آید که احساس عذاب وجدان میکنم به نوشتنشان!
یک حس خیانت که مثلا تو آنجا باشی و تا جون داری بدووننت و کلی ار انجام بدی و خسته بشی و احساس کنی وقتت داره تلف میشه و من بشینم اینجا کس شعرهای فلسفی ببافم!
بگذار این شکوفائی استعدادها بماند برای وقتی که آمدی.
هر روز برایت دعا میکنم و آیت الکرسی میخوانم که نکند مریض شوی یا صدمه ای ببینی.
به امید دیدار، شاید هفته ی دیگر.

تاریخ نوشت: ششم آبان 1390

0 comments: