16 July 2012

یکی بود، یکی نبود

جایتان خالی دو-سه روزی مشهد بودیم، من و علیرضا و برادرم و مادربزرگ پدری.
مادربزرگم فقط ترکی صحبت می کند و فارسی نه می فهمد و نه حرف می زند.
این وسط ماشالله اعتماد به نفس زیادی هم دارد و هر کس کنارش بنشیدن صحبت می کند به ترکی صحبت کردن باهاش، نفهمید هم نفهمید مشکل خودشه :))
یعنی تو هتل و توی حرم، با پسرائی که ویلچر رو حمل می کردن و خانومائی که تو هتل کار می کردن و زائرایی که تو حرم بودن، با همه و همه به همون ترکی سواشالایز می کرد (کاش یه کم از اعتماد به نفسش به نوه هاش رسیده بود!).
بعد جالبیش این بود که در 80 درصد موارد طرف هم زبون در میومد D:
حالا دیگه نمی دونم شانسش می زد یا اینکه قریب به 80 درصد مردم ایران ترکن :))
حالا این وسط ترکی حرف زدن من جالب انگیزناک بود.
علیرضا و محمدرضا که خودشون رو راحت کرده بودن! این وسط من بیچاره وظیفه ترجمه دو طرفه رو به عهده داشتم.
سوتی هم که تا دلتون بخواد دادم.
یه بار تو حرم پسرا ویلچرو برده بودن و ما زودتر رسیدیم سر قرار.
چون نمی تونه زیاد واسته می خواستم بهش بگم همین جا بشین تا اونا بیان.
بعد به جای "اوت بورا" گفتم "گوت بورا". اولی یعنی بشین اینجا و دومی یعنی باسنگ شو اینجا D: D:
حالا خدا می دونه برگرده تبریز چیا که پشت سرمون نمی گه D:

0 comments: