21 July 2012

وقتی علیرضا سرباز بود- 14

امروز صبح بعد از 6 روز بیخبری دوباره صدات رو شنیدم.
فردا شب اگه خدا بخواد این 3 ماه دوریمون تموم میشه.
دلم میخواد به محض دیدنت همدیگه رو محکم بغل کنیم و نهایت نزدیکی به هم رو بعد از این همه دوری داشته باشیم.
میخوام کنار هم بودنو تو آغوشت نفس بکشم و گرمای بدنت رو دوباره حس کنم.
میخوام همه این اشکائی که این مدت تو تنهایی ریختم و نذاشتم هیچوقت صدای غمگینم رو بشنوی تا فکر کنی حالم خوبه رو توی بغلت دوباره ببارم.
پس فردا صبح که از خواب بیدار بشیم دیگه اثری از کابوس تنهایی نیست.

تاریخ نوشت: بیست و هشتم آذر 1390

پایان نوشت: پست های وقتی علیرضا سرباز بود دیگه تموم شد. این ها رو وقتی دلم میگرفت تو یه دفترچه نوشته بودم و الان خواستم که برای همیشه توی بلاگم ثبتشون کنم. سخت ترین دوران سربازی علیرضا اون دو ماه آموزشی بود که سخت بود اما گذشت.
درسته بعد از اونم سخت بود که شبا مجبور بودیم زود بخوابیم تا علیرضا صبح زود بیدار شه، و تو طول روز فقط 1 یا ماکزیمم 2 ساعت همدیگه رو می دیدم که اونم علیرضا فوق العاده خسته بود؛ درسته میومد خونه ناراحت بود از اینکه باید چائی تعارف کنه یا ظرفای غذای یه عده رو بشوره و منم از ناراحتیش ناراحت میشدم؛ اما حداقل کنار هم بودیم.
خدا رو شکر میکنم که توی اون دو ماه و بعدش پدر و مادری داشتم که مثه کوه پشتم وایساده بودن و در نبود علیرضا هروقت بغض میکردم و گریم میگرفت یا با همدردی یا با کتک :)) آرومم میکردن. با اینکه تو حسابم به مقدار کافی پول بود ولی هر چند روز یه بار رو میز برام مقداری پول میذاشتن. مثل بعضیا به این اکتفا نمیکردن که فقط یکی دو بار بپرسن چیزی لازم نداری؟ که اگرم خدای نکرده داشتم هیچوقت بهشون نمیگفتم و همون بهتر پولشون خرج خودشون بشه. یا نه زنگی و نه خبری و ...
باز هم خدا رو شکر میکنم که همه چیز تموم شد.
فقط یه سری خاطرات تلخ و شیرینش برامون موند.
زمستون رفت، روسیاهی به ذغال موند...

2 comments:

Unknown said...

خیلی سخته خیلی واسه یه مشت احمق که هیچی نیستن این کارا رو بکنی.
/////
آموزشی جایی بیفتی که حداقل حداقل امکانات رو نداره.
و در عجبم که چرا علیرضا نرفت ارتش، والا من ارتش بودم 2 ماه اولو همین 01 تهران همه امکاناتی داشتیم حتی ال سی دی واسه نگاه کردن جام جهانی فوتبال
من که از یه دانشگاه غیر انتفاعی بودم.
میومدن منت بچه ها رو می کشیدن که تو ستاد کل ارتش برن برنامه نویسی،
من که امریه بودم نرفتم اما جای خیلی لوکسیه.

این همه امریه خوده شریف میگیره ، ایزایران میگیره و جاهای خیلی معتبر دیگه،همین فنی حرفه ای که من امریه بودم از خداشون بود رتبه یک آی تی بیاد اونجا سرباز باشه، چرا نرفت سراغ این امریه ها، حتی مصلی امام خمینی هم امریه میگیره.
//////////////////////
یعنی اینقدر زور داره یه آدم نفهم بهت زور بگه تو سربازی که حد و حساب نداره.
-------
من امسال ارشد قبول شدم میام رایدانا حسابی حال این شوهرت رو میگیرم که چرا دنبال این امریه ها نرفته.
///

Reyhan said...

اولن شما اول خودتو معرفی کن
ثانیا دلش نخواست بره امریه چون طولانی تر میشد