26 February 2010

نمایشگاه خیریه

یک نمایشگاه خیریه بود که به سلامتی الان که دارم این رو مینویسم روز آخرش بود و تعطیل شد رفت. ما هم واسه اینکه خاله و دایی کوچیکه اونجا غرفه داشتن رفتیم یه سر بزنیم. بعد اونجا یه چند ساعتی منتظر شدیم و جهت غلبه بر الافی مسیولیت فروش غرفه دایی کوچیکه رو به عهده گرفتیم.
اصل غرفه تابلوهای خط بود ولی ماهی هم میفروختیم! و من امروز متوجه شدم میزدم تو شغل کاسبی و کار آزاد الان کار و باری واسه خودم داشتم! آخر سر هم دایی کوچیکه دو تا ماهی مرواریدی بهم هدیه داد.



البته من قرار برم چند تا دیگه هم بخرم. ولی یکیشون هست خیلی پخمل و گیگیلی و تپله.
فعلا اسمشو گذاشتم مروارید. تا ببینیم شاید بعدا نظرم عوض شد شناسنامه بچه رو به یه اسم دیگه گرفتم D:
بعدشم غرفه ی ما اونجا کنار غرفه آقای الهی قمشه ای بود. من اولش میخواستم برم اونجا عکس بگیرم ولی اونقدر مباحث مربوط یه سشوار و اینجور چیزا رو دوستان پیش کشیدن که نشد!
لادن طباطبایی هم بود. همونجور که حدس میزدم چهره اش تو واقعیت هم دلنشین بود. یعنی من خوشم میاد از قیافه اش.
همین دیگه!
به خدا اگه مرواریدمم چشم بزنید دونه دونه پیداتون میکنم قیمه قیمه تون میکنم.

25 February 2010

دوستت دارم

public class myLove {

public static void main(String[] args) {

String guessWhat = "Guess What";
char[] surprise = guessWhat.toCharArray();
int count = 0;

for(int a=0; a<1; a++){
surprise[(surprise.length)-2] = 'ر';
for(int d=3; d<5; d++){
count++;
for(int e=0; e<1; e++)
surprise[a+d+e] = 'ت';
}
surprise[(surprise.length)/2] = ' ';
count++;
for(int b=0; b<7; b++){
if(b == 0 || b == 6){
for(int c=0; c<1; c++)
surprise[a+b+c] = 'د';
}
}
surprise[surprise.length-1] = 'م';
for(int f=1; f<3; f++){
if(f == 1)
surprise[f] = 'و';
else
surprise[f] = 'س';
}
surprise[surprise.length-count] = 'ا';
}
surprise.toString(); System.out.println(surprise);
}
}

23 February 2010

آدم ها-۴

آنهایی که نام خود را در شبکه های اجتماعی با الگوریتمهای پیچیده ی ۲۰۱۰ hash میکنند.
عکس پروفایل هم از خودشون نمیذارن.
ولی آلبوم های پابلیک دارن که در صدها حالت مختلف توش تگ شدن.

-------------------------------------
به پست بیربط نوشت: اون عکس کناری هم واسه تفلد مامی یه

21 February 2010

تفاوت-۲

زنان دریایی خروشانند که همه دارایی شان احساسات مواجشان است.
شخصیت یک زن را در هر لحظه این امواج رقم میزنند.
زنان شروع میکنند و کم کم اوج میگیرند و درست همان لحظه که در اوج احساس هستند سقوط میکنند!
درست در لحظه ای که در کنار شما شادند، میتوانند غمگین شوند.
سقوط میکنند در چاه افسردگی شان.
بسته به شرایط جوی حاکم بر دریا! مدت زمانی طول میکشد تا موج دیگری در دریا ایجاد شده و راه به اوج رسیدن را بپیماید و دوباره به اوج برسد.

مردها اما در جزیره ی تنهایی زندگی میکنند.
هنگامی که از تنهایی شان خسته میشوند و جزیره دلشان را میزند لب ساحل می آیند.
قایقی از عشق میسازند و قصد کشف دریا را میکنند.
و دریا آنها را در دل خویش می پذیرد.
مدتی را به کشف دریا می پردازند.
امواج دریا اما قایق را زیاد بالا و پایین میکند.
وقتی که دریا زده میشوند، دوباره قصد جزیره تنهایی را میکنند.
میروند آنجا و قایق عشقشان را مرمت میکنند و دوباره دلشان برای دریا تنگ میشود و باز میگردند!

امواج دریا و جزیره تنهایی وجود دارند.
امواجی که مردان از آن و جزیره ای که زنان باید از آن آگاه باشند.
اما فقط آگاهی لازم نیست.
تحمل هم لازمه.
درک کردن هم لازمه.

مرد باید درک کنه که یه موج بعد از اوج سقوط میکنه. درک کنه که یک زن رو درک کنه اگر در اوج شادی یکباره غمگین شد. ولی سخته! سخته واسه مردی که وقتی شاده شاده و وقتی ناراحته ناراحته! اصلا هم بلد نیست تظاهر کنه!

زن باید درک کنه که مرد دریا زده میشه و باید بره به جزیره تنهاییش که حالش خوب بشه و دوباره برگرده. درک کنه که میره که دوباره برگرده. ولی سخته! سخته واسه زنی که وقتی شاده دوست داره یکی کنارش باشه و وقتی ناراحته هم یکی کنارش باشه! اصلا هم براش قابل تحمل نیست یکی بخواد ناراحتیش رو با تنهایی حل کنه.

سخته اما شدنی یه.
میشه با درک متقابل به همه اینها رسید.
زن درک کنه مرد وقتی ناراحت میشه باید تنها باشه و مرد درک کنه وقتی زن ناراحته باید کنارش باشه.

ولی خدا نکنه این دو تا با هم تلاقی کنه که اون وقت اگه زن طوفانی باشه و مرد بخواد بره تو جزیره تنهاییش دریای طوفانی چنان جزیره تنهایی رو نابود میکنه و زیر آب میگیرتش که انگار نه انگار جزیره ای بوده D:

20 February 2010

فلسفه خلقت

گاهی شدیدا به این نتیجه میرسم که آدمی آفریده شده است تا هر روز بذر غصه ای در دلش کاشته شود.
حالا هر روز به یک دلیلی.
شاید یک روز به چند دلیل.
نمیشود یک روز با خیال راحت بنشینی و از زندگی لذت ببری.
به خدا نمیشود.

19 February 2010

احساس وجود

دیشب دوباره احساس کردم آدمهای دور و برم من رو دوست دارن.
چند وقت بود اینطوری احساساتم اشباع نشده بود.
دیگه حالا چه خبر بوده در این بحث نمیگنجه D:

17 February 2010

تز و تخمه

این تخمه ژاپنی هم خدایی خوردنش کلی دردسره.
منم که حساس، باید درسته مغزشو از پوستش در بیارم و بشکنه اصلا بهم حال نمیده.
به خاطر همین کلی دهنم باز میمونه و بعد از ده دیقه همچین آب لب و لوچه آویزون میشه و انگشتام خیسالو میشه که هی تحمه ازش لیز میخوره.
خلاصه بساطی یه.
یه جور فان محسوب میشه!
----------------------------------------------
دکترمون دیشب یه ایمیل زده که کل کارات رو تا عید تموم میکنی تا ببینیم بعدش چجوری کار رو اکستند کنیم!
یعنی از وقتی ایمیل رو دیدم گلاب به روتون دل پیچه گرفتم و حسابی روون شدم!
خدا به دادم برسه.
مقاله و پروژه درس ترم پیش مونده هنوز.
آخه دکتر جون، عزیزم، من که اینقده دوست دارم تو رو، خوب این رو یه هفته پیش قبل از تعطیلات بهم زده بودی من نمیشستم تو این چند روزه الافی کنم و فیلم هالیوودی شخم بزنم.

16 February 2010

سرنوشت

روزهایی که بارانی است را میتوانی با یک چتر بگذرانی
اما در هر صورت خیس میشوی...

07 February 2010

نبوغ

تو جیب سمت چپ مانتویی که دانشگاه میپوشم جای دو تا چیز ثابته. کلید آزمایشگاه و بنفشه (اسم فلش مموریمه)
امروز خونه بودم و خواستم یه سری چیزایی رو که از دانشگاه آورده بودم و باهاشون کار داشتم رو بریزم رو لبی.
به نیت بنفشه از پشت لبی بلند شدم.
دست کردم تو جیب مانتو.
کلید رو در آوردم!
برگشتم پشت لبی.
کلید رو کردم تو پورت.
اومدم نشستم دیدم نیومد بالا.
بعد گفتم بذار درش بیارم دوباره بکنم تو شاید نشناخته!
دوباره کردم تو.
ایندفعه یه دور هم پیچوندم کلید رو نکنه قفل بوده باشه!
بعد نمیدونم گویا بهم الهام شد یا معجزه ای الهی رخ داد.
به خودم اومدم گفتم چرا داری کلید رو تو پورت یو.اس.بی میچرخونی؟
رفتم کلید رو گذاشتم سر جاش بنفشه رو آوردم.

06 February 2010

رابطه

This methodology was developed by Sir Frances Galton, a mathematician who was also a cousin of Charles Darwin!

02 February 2010

سروده ها-۴

کاش میشد چشمه ای پر آب بود
مثل زلف حوریان پر تاب بود

کاش میشد در هجوم بیقرار دردها
همچو کودک، سر به بالین، خواب بود