29 March 2009

آبله مرغون

سر صبحی مامی اومده بالا سرم که بزن بالا!
یه مشت خزعبلات بین خواب و بیداری تحویل میدهم.
میگه پاشو دختر دایی ات آبله مرغون گرفتی. تو شمال همه اش از تو آویزون بود.
من عین زامبی ها پا میشم و همه جا رو نیگا میکنم.
خوشبختانه فعلا اثری از جوش نیست.
ولی فی الحال از وقتی که از خواب پا شدم همه ی اقصی نقاط بدنم - تا توی گوش و دماغم! - داره میخواره.
دعا کنید که چیزیم نشده باشه. وگرنه در اولین فرصتی که هر کسی رو ببینم بوسش میکنم!

5 comments:

علیرضا said...

الان دقیقا فصلشه! خودتو کنترل کن
((:
با توجه به اون حس انتقام، آدم گاهی احساس خوشبختی میکنه

محمد رضا said...

خيلي بد چيزيه . من سال اول دبستان گرفتم. 11 روزم تو خونه استراحت کردم. خيلي مواظب باش . ميگن تو بزرگي بدترم مي شه. :(

زهرا said...

میخاره یا میخواره؟:دی
یعنی تو بچگی آبله مرغون نگرفتی؟!
میگن تو بزرگی خیلی سخت و دردناک میشه.شایدم تبدیل به زونا بشه.:دی
آخی ریحانه جون :شیطون

Reyhan said...

از همه ممنون که امیدواری میدن
:D
فعلا که یه سری جوش به خاطر زیاده روی در خوردن شیرینی ها زدم. ولی کل بدنم هم میخواره؟! که مامانم راه به راه میشینه گریه میکنه میگی خل شدی رفت
:D
الان نوک انگشت کوچیکه ی پام هم مدام داره میخواره؟!
گفتم آخرین اخبار رو در اطلاعتون بذارم
:P

A.Zed said...

خوب شد نگرفته بودی !!!؛

ترجیح دادم در موقع خطر آفتابی نشم
:)