14 March 2012

کودک بیرون!

این پست رو یادتونه؟
اون اسباب بازی که ذکرش در اون پست رفت از این فنرهای رنگین کمانی بود که وقتی باهاش بازی می کردی یه طیف خیلی خوشگلی ایجاد می کرد. بعد اینا اینقدر هی بهش دست زده بودن و هی پیچ خورده بود یه جاهائیش خراب شده بود.
حالا ادامه رو بخونین.
یکی از دائی ها با خانومش و دخترش مکه بودن چند وقت پیش.
از سفر که رسیدن رفتیم پیششون.
میگم کل لباسای صورتی اونجا رو جمع کردی آوردی دیگه!
همچین با شرم و حیا یه لبخندی میزنه میگه بله!
میگم اسباب بازی هاشون هم تموم شد دیگه؟ همه رو تو خریدی آوردی؟
میگه نه! من فقط از یه چیزی خوشم میومد به بابا گفتم، بقیه شو خودش دلش خواست برام خرید D:
میگم حالا چیا خریدی؟
شروع میکنه لیست کردن که اینو خریدم و اونو خریدم و اینو واسه فلانی خریدم (پسرخاله هاش و پسرعموش). از اون فنرهائی که تو داشتی خیلی خوشگل بود و اینا هم خریدم.
میگم به به! به سلامتی. پس شما هم فنردار شدی بالاخره.
میگه آره. یه دونه واسه خودم خریدم، یه دونه واسه علی خریدم، یه دونه واسه صدرا خریدم، یه دونه هم واسه تو (همه اینائی که قبل از من اسمشون رفت ماکزیمم 7 سال دارن، منم که 18 سالمه D:)
یعنی می خواستم بچلونمش اون لحظه هااااااااااا

0 comments: