05 March 2012

یک روز خوب

دیروز خیلی به خودم فشار آوردم که هیچ پستی نذارم.
هجوم تمام انرژی منفی هایی که این مدت از خودم دورشون کرده بودم به حدی آزارم داد که سردرد و دل درد عصبیم با مسکن های دز بالا هم آروم نمی شد.
یعنی اونقدر همه چیز بد بود که حتی رنگین کمان* هم از دستم غذا نمی خورد و یه لحظه میخواستم بندازمش تو چاه توالت! و بعدشم تنگشو بشکنم.
خونه نشینی خیلی بده، خیلی بد.
با اینکه دو تا پروژه دستمه و درگیر اونا هستم ولی باز هم وقتی تنهایی و تنها کاری که میتونی بکنی اینه که هر چند وقت یه بار بری فیس بوک یا یه سری خبر چرت و پرت بخونی، حال و روزت وقتی روز به انتها میرسه خیلی تعریفی نخواهد بود.
دیشب ولی وقتی رفتم تو رختخواب و بغضم ترکید و همه ی دیروز رو گریه کردم حالم بهتر شد، خیلی بهتر.
با یه حس خوب خوابیدم و امروز با انرژی از خواب پا شدم.
به امید یک روز خووووووووووووووووووووووب.

*نوشت: رنگین کمان ماهی خونگی مه. از خانواده فایترها و رنگش آبی یه و دمش گردینتی از آبی به قرمزه. بعد از اینکه جیگر بیچاره عمرشو داد به شما و ماهی های مرواریدیم هم به یه ماه نکشیده پرپر شدن، دیگه تا مدتی ماهی نگه نمی داشتم. ولی پارسال دائی کوچیکه برای سفره هفت سینم از اینا خرید و خدا رو شکر تا الان مونده و امیدوارم باز هم بمونه :)

0 comments: