30 October 2009

زندگی-۳

به دنیا می آییم.
جوانه میزنیم.
رشد میکنیم.
و زندگی، خنجر به دست، در هر لحظه به کمین نشسته است تا بر روی تنه مان یادگاری بنویسد.
گاهی بر تن نحیف نهال ها یادگاری مینویسد. خنجر خودش بدون هیچ تلاشی پوست ظریفشان را می شکافد و هر چه بیشتر رشد کنند زخم خنجر نمایان تر میشود.
ولی خط نوشتن بر تنه ی درختان تنومند ساده نیست. نیروی بیشتری میطلبد. صدمه ی کمتری میزند.
کاش همگی این شانس را داشته باشیم که خنجر زندگی پس از تنومندی درخت های زندگی مان نوکش به تنه مان گیر کند.

7 comments:

آنیما said...

khoshemaan aamad!

مسلم said...

یعنی الان هم درخت و هم خنجر شدن زندگی؟

Reyhan said...

نه دیگه
ما آدما درختائیم که زندگی هر از گاهی با خنجرش که مشکلات دردناک هستند تنه مون رو خراش میده => هیچ کدوم زندگی نیستند :دی

Alireza said...

آخرش دعای خوبی کردی، هرچند اگر بخوام ترجمه ی خوش بینانه اش رو (بنا به قولی که بهت دادم) بگم، میشه

«کاش همگی این شانس را داشته باشیم که خنجر زندگی اصلا به تنه-ی درخت زندگی-مان گیر نکند.»؛

مسلم said...

بابا خودت گفتی " جنجر زندگی" و " درخت زندگی !!
من که نگفتم !

در هر صورت حالا نمیشه این خنجره کلاً بی خیال شه و نرو تو تنمون !!
یعنی حتماً باس بره تو تنمون !

Reyhan said...

نه دیگه
ایشالا طبق دعایی که همسر عزیزم کرد هیچ وقت به تنه مون گیر نکنه
در ضمن اون عمون آتشینه که بدون برو برگرد میره تو تنمون
:D

Nasibe said...

ریحانه, موافقم که یادم بدی منطقی بنویسم
تو هم موافقی..نه؟ راستی من از این بلاگت هم چیزی متوجه نشدم