31 May 2009

بدعادتی

یکی از بدی های چهره-کتاب این است که آدم را عادت میدهد روی هر عکسی که رفتی آدماش تگ شده باشد

29 May 2009

سهم؟

امیدوارم زهرا رهنورد تنها یک جاذبه ی تبلیغاتی در این انتخابات نبوده باشد!
نمیتوانم نظر قطعی بدهم، ولی بعید است به اندازه ای که در پیروزی سهم داشته باشد از آن سهم ببرد.
بگذار بعدا بحثش را باز کنیم.
این فقط یک نیمچه پیش بینی است.

27 May 2009

قدرت زنانه، موجودیتی ناموجود

بزرگترین نقطه ضعف یک زن این است که نمیتواند تصمیم بگیرد.
اگر میتوانست که زن نمیشد!
----------
برای پنهان کردن این نقطه ضعف، زنان راه حل جنگیدن را انتخاب کرده اند.
زنان انتخاب میکنند و برای آن میجنگند.
اما باز هم نمیتوانند تصمیم بگیرند.
اگر میتوانستند که مرد میشدند.
----------
مردان قابلیتهای بسیار بیشتری نسبت به زنان دارند.
اینکه زنان بسیار توانا هستند تنها یک توطیه برای استثمار بیشتر زن است.
---------
زنان باید بدانند که اندازه ی مردان توانایی ندارند، تنها برای اینکه جایگاه واقعی خود را بشناسند.
اما این بدان معنا نیست که مردان نسبت آنها برتری دارند.
واقعیت این است که خداوند مردان را با قابلیت بیشتری آفریده است تا در خدمت و قدرت مردان باشند.

نتیجه گیری؟
ندارد.
اپن اند است تا هرکس نتیجه گیری خودش را بکند.

21 May 2009

کوری-تنهایی

هیچ کس صدای ضجه های روحم را، صدای شکستن و خورد شدن وجودم را نمی شنود.
هیچ کس تلاطم وحشیانه ی ذهنم را نمی بیند.
همه کور شده اند.
جان خودم کور شده اند.
چه چیز چشمانشان را بسته است که واضحات را نمی بینند بیشتر روحم را خراش می دهد.
منتظر چه هستند نمی دانم.
منتظرند آب ها از آسیاب بیفتد،
بگویند خودت کردی.
آدم گاهی اوقات واقعا تنهاست.
حتی با اینکه خدای بالاسر نظاره گر اوست.
انگار تنهایی هم نوعی امتحان الهی است که خدا نظاره گر آن است.

19 May 2009

روزمرگی

بعضی روزها هست که آدم چایی و قهوه میخورد، پروژه و تمرین و تز و هر کوفت و زهرمار دیگری را جلو میبرد، دستشویی می رود.
بعضی روزهای دیگر هم هست که آدم چایی و قهوه میخورد، دستشویی می رود.
چایی و قهوه میخورد، دستشویی می رود.
چایی و قهوه میخورد، دستشویی می رود.
چایی و قهوه میخورد، دستشویی می رود.
چایی و قهوه میخورد، دستشویی می رود.
تمرین و پروژه و تز و الی آخر هم هیچ پروگرسی ندارد.

14 May 2009

سناریوها- سری اول

سناریوی اول:
خانومی پس از چند سال زندگی مشترک واسه تنوع بخشیدن به زندگی به همسرش پیشنهاد بچه دار شدن میکنه. همسرش با اینکه از نظر مالی آمادگی اش رو داره زیر بار نمیره که فعلا حوصله بچه رو ندارم.
انتهای این سناریو چیست؟
۱- فعلا بچه دار نمیشن
۲- بچه دار میشن، ولی آقای خونه هیچ مسیولیتی رو در قبال بچه قبول نمیکنه و میگه من آمادگی اش رو نداشتم و بهت گفتم!
۳- آقای خونه پس از یه مدت بحث و گفتگو حاضر میشه بچه دار بشن و زندگی به خوبی و خوشی ادامه پیدا میکنه.
سناریو دوم:
آقایی پس از چند سال زندگی مشترک به همسرش میگه که دیگه وقت بچه آوردنه. خانوم بیرون از خونه مشغول به کار یا تحصیله و الان اصلا آمادگیش رو نداره و زیر بار نمیره.
انتهای این سناریو چیست؟
۱- فعلا بچه دار نمیشن و زندگی روال عادی رو پیدا میکنه.
۲- فعلا بچه دار نمیشن و آقای خونه بعد از چند مدت با یه خانوم دیگه دیده میشه.
۳- خانوم خونه ۳۰-۴۰ روز بعد در کمال ناباوری متوجه میشه تست بارداری اش مثبته.
۴- خانوم خونه پس از یه مدت بحث و گفتگو حاضر میشه از موقعیت های فعلی اش صرف نظر کنه و بچه دار بشن با این امید که دوباره میتونه تلاش کنه این موقعیت رو به دست بیاره.

لطفا نظر بدید. اگر انتهای دیگه ای هم به نظرتون میرسه بگید تا اضافه کنم.

پوچی

انسان تا هنگامی دلش به یک چیزی خوش و ذهنش درگیر آن باشد دچار پوچی نشده است.
این چیز میتواند یک بلاگ باشد که هر دقیقه کامنتهایش و ویزوتورهایش را چک کند و مدام دنبال ایده برای نوشتن باشد تا این تعداد را ارتقا بخشد.
یا می تواند بر روی پروژه تور کردن پولدار ترین همکلاسی اش کار کند.
یا اینکه دلش بچه بخواهد! همینجوری، بدون اینکه حتی از ازدواج کردن خوشش بیاید.
شاید حتی ست کردن لباسها و اینکه فلان شلوار را با کدام لباس بپوشد،
و یا خیلی چیزهای دیگر.
نمیدانم چه میشود که یهو! توی زندگی ات به پوچی میرسی.
یعنی دیگه هیچی نیست که بخوای بهش فکر کنی و توش عمیق بشی، حتی اگه خیلی سبک و پیش پا افتاده باشه.
روزمره دردناک ترین لحظاتی است که انسان به آن مبتلا میشود.
----------------
امروز رفتیم یه مهمونی خانوادگی. دیدم هی یه پسری به شکل غریبی نگاه میکنه. با خانوم کنار دستی ام که صحبت میکردم برای آشنایی، پرسید چیکار میکنم و چی میخونم و ...
گفتم شریف شبکه میخونم. گفت پس باید پسر منو که اونجا نشسته بشناسی که. ورودی ۸۵ اه.
برگشتم نیگا کردم دیدم همون پسره است. بعد اومد کنار من نشست، گفتم من تا حالا ندیدمت چرا؟ گفت ولی من شما رو خوب میشناسم. تی-ای ام بودید ترم پیش. گفتم ااااااااا، اسمت چی بود؟ گفت فلانی. گفتم یادم نمیاد خیلی. ۸۶ تا برگه صحیح کردم. گفت جدی یادتون نمیاد؟ پروژه مون رو هم خودتون تحویل حضوری گرفتیدا.
من تازه یادم اومد کی بوده. ولی انصافا قیافه اش اصلاح کرده و بدون اصلاح زمین تا آسمون فرق میکرد.
همین. گفتم یه خاطره ای هم گفته باشم.

13 May 2009

انتخابات نوشت

بنده با تکیه بر اصل شکم سیری و اینکه این شکم سیری هم به اینکه آقای "میرحسن کروبی رضایی نژاد" یا هر کس دیگری که سر کار باشد اپسیلون بستگی ندارد، اصلا به اینکه چه کسی قرار است ریاست جمهوری بعدی را بر عهده بگیرد کاری ندارم. به هیچ جام هم نیست.
حالا اینکه من یک سیب زمینی گلابی صفت هستم یا نیستم با این طرز فکرم به خودم - با تاکید شدید بر روی خودم و نه هیچ کس دیگر - بستگی دارد.
به شخصه هم تا حد امکان سعی میکنم هیچ کس را قبول نداشته باشم، چون اینجوری آدم خیلی بهتر میتونه غر بزنه و احیانا در بعضی مواقع فحش بده، مگر اینکه صرفا بخوام لج کنم. با پالیسی انتخاب بد، از بین بد و بدتر هم از بیخ مشکل فلسفی دارم.
از طرفی هم دیدم خیلی ناجوره از هیجانات انتخاباتی دور باشم و بعدها یه کم ممکنه دلم بسوزه و تازه سیاسی بودن یه جور کلاس هم داره(داره؟!)
به خاطر همین به تازگی یک سرگرمی جدید مرتبط با انتخابات کشف کردم.
این روزا تو هرجای دانشگاه که پا بذاری روزنامه(در مقابل شب نامه؟) هایی وجود داره که جون میده واسه موشک درست کردن.
هرکسی هم که موشکهای تبلیغات انتخاباتی اش دیرتر سقوط کنه نامزد برتر خواهد بود!!

09 May 2009

نظریه نسبیت حالی

آدم "باحال" آدمی است که بسیار حال می گیرد و کم حال می دهد. لذا با گذشت زمان باحال می شود.

آدم "باحال" آدمی است که بسیار حال می دهد و به ندرت حال می گیرد. نمیدانم گذشت زمان با این تیپ آدم چه کار می کند.

03 May 2009

اینترنت

خفه کردن ما رو از بس زنگ زدن خونمون گفتن شماره ی شما از طرف فلان شرکت اینترنتی برنده ی یک ساعت مچی نفیس و فلانقدر ساعت اینترنت نامحدود و ... شده.
من هر دفعه بر میدارم وسطش که خانومه خیلی با آب و تاب داری توضیح میده قطع میکنم ضایع بشه!
برادرم هر دفعه بر میداره وسطش که خانومه خیلی با آب و تاب داره توضیح میده میگه: دلت بسوزه، ما ADSL داریم!!