24 April 2010

مرسی خدا

خدا جون،
خیلی دوست دارم.
خیلی نانازی.
عشق منی عزیزم.
اگه بچه داشتی میگفتم ایشالا عروسی بچه ات.
یه بوس گنده
---------------------------------
به پست بیربط نوشت: یعنی من کلی حال کردم یکی از نوشته هام ۴۰ تا لایک خورده. کلی از اینا دارم نمیدونستم اینقذه دوست دارید. فقط میترسم ریتش زیاد شه کارم به طلاق و طلاق کشی بکشه D:

22 April 2010

تب و مرگ

میگن،
برای کسی بمیر که برات تب کنه.
راست میگن.
ولی من نفهمم.
همون اول واسه همه میمیرم.
کم کم دارم یاد میگیرم آدما واسه کسی که براشون میمیره هیچ ارزشی قایل نمیشن.
آدم مرده که ارزش نداره...

21 April 2010

لطایف الگِرَد

دکترمون ایران نیست.
امروز ایمیل زده که کاراتون اصلا خوب پیش نمیره.
تو فکر اینم که یه چند تایی تون رو از پنجره آزمایشگاه پرت کنم پایین. آزمایشگاه طبقه ششم بود دیگه؟ (خدا رو شکر دکتر یه طبقه کمتر فرض کرده!)
بعدشم اولتیماتوم داده که در طی دو هفته ی آینده نخستین قربانیان رو اعلام میکنه!!
یکی اینو پی.اچ.دی کامیکسش کنه!!
خدای من!

مخفف سازی

اینجانب ید طولایی در مخفف ساختن اسامی دارم.البته اینکه ریشه اش تو کجاست برا خودم واضحه و برای شما هم اصلا لزومی نداره واضح باشه D:
یه مدت زمانی که زورم میومد حتی اسم افراد تو خونه رو صدا کنم!به مامی میگفتم ما!به برادرم میگفتم مُ.به پدر هم میگفتم پِ.جالبه هیشکی هم بهم اعتراضی نمیکرد و همه به نوعی تحملم میکردن!
در حدی که مثلا من از تو اتاقم میخواستم مامی رو صدا کنم میگفتم مااااااا! بعد چون کسی که از دور میشنید نمیدونست گفتم ما یا گفتم مُ، هم مادرم و هم برادرم جواب میدادن!!
الان اوضاع یه کمی بهتر شده و به مامان میگم مامی و به پدر میگم پدی!
به لپتاپم میگم لبی و به ماشینم میگم پژی!
------------------------------------------------
نامربوط نوشت: این کروم خیلی نفهمه!

20 April 2010

آتلیه

زنگ زدم آتلیه.
یه سری صحبتهای کلی میکنیم.
بعد از آقاهه میپرسم که ببخشید شما عکاس خانوم هم دارید؟
میگه بله همسرم هم کار عکاسی میکنه.
بعدی میپرسه شما از اون عروس خانوم های مقید هستید؟!
میگم بله با اجازتون.
میگه کار عکاسی رو من و همسرم با هم انجام میدیم. البته من معمولا کار نورپردازی و گاهی عکس رو انجام میدم و فیگور و اینها رو خانومم انجام میده و من دست نمیزنم D:
حالا من این وسط خندم گرفته.
آقاهه ادامه میده که بالاخره آدم وقتی میره عکاسی باید به عکاسش اعتماد داشته باشه. من الان ده-دوازده ساله این کارو میکنم. هزار جور آدم دیدم و دیگه با این سن و سال وقتی خانومم هم کنارمه که کاری نمیکنم.
لحن آقاهه خیلی باحال بود.
من در حالی که دیگه نمیتونستم نخندم گفتم درسته ولی خوب بحث اینایی نیست که شما میگید.
خلاصه گفتم شمام در جریان باشید :))

15 April 2010

تواضع

یه دانشجو دکترا داریم تو آزمایشگاهمون. البته بیشتر از یه دونه D:، ولی من الان یکیشون مد نظرمه.
تو جلساتی که بعضی اوقات برگزار میشه و مسایل آزمایشگاه رو مطرح میکنیم و اینا، یه دفعه بحث پیش اومده بود که لب رو پارتیشن بندی کنیم دانشجوهای دکترا از مسترها جدا شن.
یه حرفی زد من خیلی خوشم اومد.
گفت من خودم از این کار خوشم نمیاد. بالاخره خود من هم پارسال همین جایی نشسته بودم که شما الان نشسته بودید.
---------------------------------------------------
مربوط نوشت: حالا این یه مثال خیلی کوچیک بودا. ولی چه خوبه که آدم تو موقعیت هایی که براش پیش میاد خودشو گم نکنه! تازه موقعیت های دنیوی که ارزشی هم نداره!

14 April 2010

وجدان درد

همیشه دوست داشتم فرزند خوبی برای پدر و مادرم باشم. پدر و مادر من بر خلاف بعضی پدر و مادرهای دیگر که فرزندانشان در اولویتی بعد از خودشان قرار دارن، همیشه خود را فدای ما کرده اند. دیگر خسته شدم از اینکه میبینم با اینکه خرس گنده ای شده ام باز هم از ته چشمانم غم را میخوانند و خودشان را مسئول میدانند و غصه میخورند.
میخواهم برای دل انها هم که شده تظاهر به شادی کنم.
بگذار خیال کنند همچنان آب در دل دخترشان تکان نمیخورد.
بگذار فکر کنند شادترین آدم دنیا هستم.
شاید اینگونه کمی هم به زندگی خودشان برسند.کاش حداقل میدانستند دختر بی محبت در ظاهرشان چه شب هایی برایشان گریه کرده است و از درگاه خدا بابت اذیت شان طلب مغفرت کرده.
کاش بدانند حداقل که چقدر دوستشان دارم و قدرشان را میدانم و با هیچ چیز عوضشان نمیکنم.

آدم ها-۶

کسی این مطلب را شیر کرده بود.
خوب در نگاه اول مسلما هرکسی باشی با هر عقیده ای و دین و مذهبی یک چیزی ته دلت غلیان میکند و به زبان و یا ته دلت فحش میدهی به باعث و بانی اش!
اما اگر آگاه باشی و یا از فرد آگاهی سوال کنی میفهمی قضیه چیه!
مساله این است که شما مریضی دارید که حالش وخیم است. او را به بیمارستان میرسانید. قاعدتا! اورژانس باید پذیرش کند. متاسفانه ما در این بخش هنوز مشکل داریم و گاهی پذیرش مریض در اورژانس مدت زمان زیادی (منظورم از این مدت زمان زیاد یک-دو ساعت است که پر واضح است برای حال وخیم بیمار مدت زمان زیادی است) طول میکشد. اینکاره نیستم و نمیدونم راه حلش چیه که در این مساله ی طرح شده مهم هم نیست. چون بیمار در اورژانس پذیرش بوده و دکتر متخصص هم بوده و تشخیص داده که باید عمل بشه. تا جایی که من فهمیدم دکتر گفته تا پول ندید عمل نمیشه! خوب یه چنین چیزی عملا وجود نداره! چون دو حالت وجود داره. حالت اول اینه که شما بیمه هستید و خوب بیمارستان وقتی میبینه بیمه هستید پذیرش رو انجام میده (هرچند سر همین بیمه های درمانی من خودم اونقدر کامنت دارم که سیستمشون ضعیف و نادرسته که خدا میدونه). حالت دوم اینه که شما بیمه نیستید! اما الان این مشکل هم حل شده. یه چیزی وجود داره به اسم بیمه خود درمان. تا جایی که من شنیدم توی خود بیمارستان یه بخشی هست که میرید و یه مبلغی حدود بیست هزار تومان پرداخت میکنید و بعدش بیمه اید! یعنی همون حالت اول میشه و مریض شما هر کاری داشته باشه انجام میشه.
حالا من کاری ندارم واقعا برای اون بنده خدا چنین مشکلی واقعا پیش اومده که میتونه هزار دلیل داشته باشه مثل اینکه کسی درست راهنماییش نکرده چیکار کنه و اون عصبانی بوده و دست به یقه شده و .... ولی به نظر من نویسنده قصد خاصی! از بیان این مطلب داشته که اگه قصدش این بوده که بدانید و آگاه باشید چنین پروسه ای برای کسایی که پول ندارن وجود داره. شاید اگه این چیزا درست اطلاع رسانی بشه و کسایی که بیمار دارن بدونن میتونن حمایت بشن اتفاقاتی از این دست که تو اون مطلب اومده هیچ وقت نیفته. به امید اینکه همه سالم باشن و در کنار عزیزانشون.
------------------------------------------------

کمی مربوط نوشت: جالبه بدونید آدمهای سودجویی هستند که با وجود چنین امکانی اون بیست هزار تومن رو هم پرداخت نمیکنن که مریضشون عمل نشه و از دست بره! اونوقت خیلی راحت دیه ی مریضی که حالا یه کسی بوده که براشون اهمیت نداشته رو میگیرن و میرن پی زندگیشون. یه مدت هم گرد و خاک میکنن که آی مریض ما تو فلان جا مرد و چقدر دکتر و رییس بیمارستان رو به دادگاه پزشکی قانونی میکشونن و آخرشم مملکته داریم؟ ای میگن و نمیگن که با این کاری که اینا میکنن باید گفت مملکته داریم؟

مربوط به پست قبل نوشت: بابا ما یه چیزی گفتیم دور هم باشیم D:. این همه شما به ما گفتید مهندس ویندوز مگه ما چیزی گفتیم؟ :))

13 April 2010

Paper

مامی یه دوستی داره با اینکه سنش کمه ولی داره استاد میشه.
بحث مقاله دادن تو رشته های مختلف شد.
اینکه خداییش بعضی رشته ها مثل آب خوردن پیپر میدن و بعضی رشته ها هم مثل ما باید حداقل ۱ سال رو تیوری و پیاده سازی و شبیه سازی و بهبود کار کنن تا بتونن یه مقاله بدن.
مامی میگه تو رنج رشته های ما ف* خیلی راحت میشه پیپر داد.
دم موش رو میکنن تو آب جوش از توش یه پیپر آی.اس.آی در میار D:
احتمالا تو رنج رشته های مهندسی هم مهندسی ش* یا م* باید همینطوریا باشه P:
دو تا ماده رو با هم ترکیب میدن مقایسه میکنن صدای انفجار ترکیب کدومشون با هم بیشتر بوده D:

08 April 2010

چاغاله بادوم

اینجانب یک عدد ریحان معتاد به چاغاله بادوم میباشم که دلم شدیدا درد میکنه D:

06 April 2010

...

پاکش کردم.
نه اینکه نظرم عوض شده باشه، نه.
فقط اون لحظه خیلی ناراحت بودم و الکی هرچی تو دلم بود ریختم بیرون.
مهم واقعیت چند خط آخرشه که وجود داره...

05 April 2010

آی آدمها

آدم تا وقتی خوشحال است، دور و برش هستند.
بعضیها از خوشحالی ات خوشحالند (خوش بینانه فکر میکنم که هنوز چنین آدمهایی وجود دارند!)
بعضیها از خوشحالی ات چیزی بهشان میماسد ( جوگیر شده باشی شامی، نهاری، شیرینی ای بدی یا به زور ازت بگیرن!)
حال و حوصله ندارم بشینم کتگورایز کنم اصلا.
اصلش اینه که وقتی ناراحتی،
وقتی به زور میخوای شاد باشی ولی بغض لعنتی خفه ات میکنه،
وقتی تنها کسی که آغوشش رو برات باز کرده افسردگی یه،
وقتی اونقدر بی حوصله شدی که هیچ کاری نمیتونی بکنی جز اینکه تو تختت بخوابی و هر از گاهی گریه کنی و بالشت رو چنگ بزنی که صدات رو کسی نشنوه،
همه ی این وقتها تنهایی،
تنهای تنها،
هیشکی حالتو نمیپرسه،
هیشکی نیست یه کم باهات حرف بزنه آروم شی،
هیشکی نیست یه دستمال بده دستت اشکاتو پاک کنی،
یا یه لیوان آب بهت بده نفست بیاد بالا.
میفهمی چقدر وقته که تنهایی ولی الان متوجه شدی،
با عمق وجودت میفهمی که یه دوست واقعی نداری،
میفهمی اگه همین الان بمیری هیچ کدوم از مثلا دوستات آخرین نگاهت رو یادشون نمیاد،
آی همه ی مثلا دوستا،
همه تون رو از مقام دوستی عزل کردم.
این چند وقته با هر کدومتون اومدم یه سر صحبتی باز کنم نشد.
هیچ کدوم نفهمیدید چه مرگمه.
نفهمیدید دارم میترکم.
نفهمیدید چرا نیستم.
من دیگه دوستی تو دنیا ندارم.
با تک تکتون بودم که الان نزدیک هشت ماهه دیگه براتون ارزشی ندارم.

04 April 2010

دل خواهی

میدانی؟
آدم گاهی اوقات یک آهنگی را میشنود یا یک متنی را میخواند که دلش پر میکشد که کسی به یاد او آن را بشنود یا بخواند...
------------------------------------
مربوط نوشت: همه ی اینها را ولش، تو که بعید میدانم اینجا را هم بخوانی.

02 April 2010

زن موفق

پشت هر زن موفق،
تابوهایی است که شکسته،
زخم هایی است که بر وجود نحیفش وارد شده،
بارهایی است که وجود پاکش تهمت هرزگی را به جان خریده،
و روحیه ای است جنگجو که آن را پشت ظاهر لطیف و ساده اش پنهان کرده.
زن ها حتی برای زندگی کردن هم باید بجنگند، چه برسد برای موفق شدن.