15 June 2009

حدیث پریشانی

این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوزنامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیاه میکشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد
بر چشم باز فرصت دیدن نمیدهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است
معیار مهرورزی مان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشقبازی است ؟
اصلا کدام احمق از این عشق راضی است ؟

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

تن را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریا کار زنده اند
این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند

یعقوب درد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
منصور را هرآینه بر دار میزنند

اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
حتی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد بجز تازیانه نیست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است
ما میرویم هر که بماند مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دلخوش نمیکنیم به عثمان و مذهبش
در کیش ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما میرویم مقصد ما نامشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگیست گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما میرویم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم غافل پیران قافله

بر درب آفتاب پی باج میرویم
ما هم بدون بال به معراج میرویم

4 comments:

Nasibe said...

ریحانه راستش ...هیچی, من دعا میکنم که لحظه هات همه قشنگ بشن

راوی said...

این رنگ‌های مختلف، چیزه خاصی رو می‌رسوند؟

راوی said...

این رنگ‌های مختلف، چیزه خاصی رو می‌رسوند؟

Anonymous said...

اين شعر بسيار زيبا در قالب غزل-مثنوي از سروده هاي دوست عزيز و برادر گراميم آقاي اسلام ولي محمدي از شاعران اسلام شهر و رباط كريم است كه آقاي امير ارجيني آنرا دكلمه نموده.
با تشكر لطفا نام شاعر را نيز بنويسيد.
قاسم محمدزاده