07 June 2009

بستنی

دخترک هرکاری که میکند نمیتواند آن صحنه را از ذهنش بیرون کند.
حتی وقتهائی که سعی میکند از پسرک متنفر باشد.
آن روزی را که کنار هم روی تاب نشسته بودند، بستنی میخوردند و می خندیدند.
پسرک ناگهان اخم کرد و رو به پسرک دیگری که روی نیمکت به دخترک زل زده بود گفت: چیه؟ چرا اینجوری نیگاش میکنی؟ مال منه. مال خود خودمه.
اگر پسرک راست گفته بود پس چرا دخترک امروز تنها دارد تاب میخورد؟
چیزی به ذهنش نمیرسد که خیالش را آزاد کند.
جز اینکه شاید منظور پسرک بستنی اش بوده...

5 comments:

راوی said...

و احتمالا پسرک یک بستنیه خوشمزه‌تر پیدا کرده است!
نتیجه‌گیری اخلاقی: سعی کنید همیشه طعم تازه و خوشمزه داشته باشید، وگرنه با یک بستنی دیگر جایگزین می‌شوید :-b

Nasibe said...

آخی...من این بلاگ تو رو یه دفعه دیگه خودنم, قشنگه

Nasibe said...

در ضمن راوی, کانت جالبی دادن

mohsen said...

shayadam pesare bozorg shode o dg bastani nemikhad aslan!

A.Zed said...

شاید پسرک هم از این صحنه های فراموش نشدنی داشته باشه

who knows !!!