دخترک هرکاری که میکند نمیتواند آن صحنه را از ذهنش بیرون کند.
حتی وقتهائی که سعی میکند از پسرک متنفر باشد.
آن روزی را که کنار هم روی تاب نشسته بودند، بستنی میخوردند و می خندیدند.
پسرک ناگهان اخم کرد و رو به پسرک دیگری که روی نیمکت به دخترک زل زده بود گفت: چیه؟ چرا اینجوری نیگاش میکنی؟ مال منه. مال خود خودمه.
اگر پسرک راست گفته بود پس چرا دخترک امروز تنها دارد تاب میخورد؟
چیزی به ذهنش نمیرسد که خیالش را آزاد کند.
جز اینکه شاید منظور پسرک بستنی اش بوده...
حتی وقتهائی که سعی میکند از پسرک متنفر باشد.
آن روزی را که کنار هم روی تاب نشسته بودند، بستنی میخوردند و می خندیدند.
پسرک ناگهان اخم کرد و رو به پسرک دیگری که روی نیمکت به دخترک زل زده بود گفت: چیه؟ چرا اینجوری نیگاش میکنی؟ مال منه. مال خود خودمه.
اگر پسرک راست گفته بود پس چرا دخترک امروز تنها دارد تاب میخورد؟
چیزی به ذهنش نمیرسد که خیالش را آزاد کند.
جز اینکه شاید منظور پسرک بستنی اش بوده...
5 comments:
و احتمالا پسرک یک بستنیه خوشمزهتر پیدا کرده است!
نتیجهگیری اخلاقی: سعی کنید همیشه طعم تازه و خوشمزه داشته باشید، وگرنه با یک بستنی دیگر جایگزین میشوید :-b
آخی...من این بلاگ تو رو یه دفعه دیگه خودنم, قشنگه
در ضمن راوی, کانت جالبی دادن
shayadam pesare bozorg shode o dg bastani nemikhad aslan!
شاید پسرک هم از این صحنه های فراموش نشدنی داشته باشه
who knows !!!
Post a Comment