23 September 2009

بوی ماه مهر

بعد از گذراندن جشن شکوفه های شریفی که اینجانب در دانشکده ی برق آنرا گذراندم! رسیدیم به اولین روزی که باید میومدیم دانشگاه واسه پاس کردن واحدهامون. یادم میاد خیلی برنامه مزخرفی برامون چیده بودن و توش پر از گپ بود. شنبه بود و ساعت 4:30 تا 6:30 زبان مقدماتی داشتیم. تا قبل از اون اتفاقی نیفتاده بود و اولین روز دانشگاه داشت به خوبی و خوشی برگزار میشد. ساعت 6 بود که با 675849320 عجز و ناله و التماس خانم استاد زبانمون ولمون کرد بریم سر خونه زندگیمون.

بدو بدو اومدم بیرون. خیلی تشنه ام بود. روزهای قبل یه آبخوری پائین ساختمون ابن سینا شناسائی کرده بودم. هیشکی نبود. در واقع هیچ موجود عاقلی اون وقت سال و اون وقت روز نباید هم تو دانشگاه می بود. خلاصه من کیفم رو انداختم رو دوشم و چادر رو زدم بالا که خیس نشه و سرم رو بردم دم شیر که آب بخورم. شیر آبخوری در شرایط نابسامانی به سر میبرد. یعنی به جای اینکه عمودی باشه و سرش به سمت پائین، 90 درجه انحراف داشت و به سرش سمت چپ چرخیده بود. خوب من فکر کردم که شیر رو باز می کنم و آب با یه سرعت اولیه یه خیلی کم از شیر بیرون میاد و قطرات آب یه مسیر پرتابه رو به صورت زیر طی می کنند و من دستم رو میگیرم زیرش و یه کم آب میخورم.

شیر آب باز شد. اما برخلاف محاسبات من به جای اینکه قطرات آب منحنی بالا رو طی کنند منحنی زیر رو به وجود آوردن:


شیر رو بستم. پروسسورم رو به کار انداختم تا پدیده ی به وجود آمده رو توجیه کنم. در همین حال و احوالات که کمتر از میلی ثانیه طول کشید صدای فریاد یه آقائی گوشم رو خراش داد. من دولا شده بودم که آب بخورم. یه دفعه یه صدای فریاد شنیدم. واآی(با تن مردونه لطفا). همونجوری که دولا بودم کله ام رو برگردوندم به چپ. به نظرتون چه صحنه ای دیدم؟

یه آقا پسر خوش تیپ که از قیافه اش معلوم بود سال بالائی یه با یه بلوز کرم و شلوار قهوه ای روشن با دوستش وایساده بودن و داشتن با بهت به من نیگا میکردن. یه 2 ثانیه همینجوری سپری شد و من خیلی فکر کردم که این مرتیکه واسه چی موقع آب خوردن من اینجوری عربده کشیده؟ بعد از دقیقا دوثانیه دیدم که هر دوتاشون به زمین نیگا کردن. منم اومدم مسیر نگاهشون رو دنبال کنم که ببینم چی دیدن اینجوری رنگشون پریده. نگاه من از چشم آقا شروع شد که بیاد به سمت زمین. همینجور داشت میومد به سمت زمین که قبل از رسیدن به زمین با هولناک ترین صحنه ی زندگی ام روبرو شدم.

شلوار آقاپسر قصه ی ما دقیقا از زیر دکمه ی کمری تا یه وجب پائین ترش خیس خیس شده بود. به علت منافات با قوانین بلاگفا از تشریح دقیق تر محل خیس شدن میگذرم و میذارم به عهده ی خودتون. ولی خیلی صحنه ی وحشتناکی بود. خشک شدم. گفتم الان یا سرم داد میزنه یا یه سیلی میزنه تو گوشم. خلاصه یه 10 ثانیه ای من هی به پسره نیگا میکردم و هی به دسته گلی که به آب داده بودم! و داشتم با خودم فکر می کردم که از کدوم ور فرار کنم که اینا بهم نرسن. تازه اگه میدویدن دنبالم و من فرار میکردم حراست چی؟ اگه به اونا میگفتن من این کار بی ناموس رو انجام دادم چی؟اصلا من میتونستم انکار کنم و بگم که خودش اینکارو انجام داده.

تو همین حال و هوا دوستش زد زیر خنده. شاید به قیافه مضطرب و رنگ پریده ی من خندید. بعد خود طرف هم زد زیر خنده. اما من نخندیدم. واقعا احساس گناه میکردم. دیدم الان بهترین موقعیته. گفتم تو رو خدا ببخشید. من اصلا نمیدونستم اینجوری میشه. دوستش گفت عیبی نداره بابا. من دیگه منتظر نموندم ببینم خود قربانی چی میگه. زدم به چاک.

7 comments:

آنیما said...

خیلی با حال بود.کلی خندیدم!! مرسی

Mohammad KhoshZaban said...

عالی، عالی!
راستی، دیگه در بلاگفا نیستین ها! اوضاع عوض شده!
میگم حالا فلسفه اینکه در عدد "675849320" رقم 1 حضور نداشت، چی بود؟

Alireza said...

خاطره ی خیلی بامزه ای بود، به دوباره خوندش می ارزید.
:)

یه سری از آبخوری های دانشگاه هم هست که شیرهاش به هم مرتبط اند، یعنی وقتی یکی از شیرها باز هست فشار اون یکی کم میشه و طرف مجبوره زیادش کنه، حالا اگر کسی که داره از شیر اول آب می خوره یهویی شیر رو ببنده، همین بلای فوق الذکر سر نفر دوم میاد.(به خاطر همین انحراف شیرهای آبخوری)

خدا از ما بگذره که یکی-دو بار این کار رو انجام دادیم :D

من said...

باحال بود

Reyhan said...

به محمد:
والا فلسفه خاصی نداره
صرفا یعنی یه عدد بزرگ که به صورت رندم بر حسب اینکه دستم رو چه کلیدهایی از کیبرد بره ساخته میشه
;)

ع.نوید said...

سلام ریحان
خوبی؟

اگه دوست داری یا دوستی داری که دوست داره در زمینه امنیت کاره یا کار کنی!!! به من خبر بده
علاوه بر خبر رزومه هم بده

جاش خیلی خوبه
ممنون

A.Zed said...

قشنگ نوشته بودی !؛

پ.ن: من هم می خواستم تذکر بدم که دیگه بلاگفا نیست و قوانینش فرق کرده که دیدم قبلا از ما این نکته رو خاطر نشان کرده اند دوستان !!!؛