22 September 2009

اعتماد به نفس

بعضی ها اعتماد به نفسشون اونقدر زیاده، اونقدر زیاده، اونقدر زیاده، که ...

-----------------------------------------------------
تشکر نوشت: ممنون از همه ی کسانی که دعا کردن. خصوصا مامانم و علیرضا.

تحیر نوشت: خدا هم حساب و کتابش حرف نداره ها! یعنی ما یه کاری باید میکردیم که نکرده بودیم و همه چی گیر همون بود! بر این بنده ی حقیر مسجل شد که برای تک تک "نیت "های بد و "کار"های بد - حالا شاید بهتر باشه بگم کارهایی که خوب نبوده، نه اینکه لزوما بد بوده باشه - ما، عمودهای آتشین در طول و عرض های متفاوت آماده شده است که انتظار ما را میکشد و هر عملی یک عکس العملی دارد. خلاصه حواسمون باشه که خدا حسابگر خیلی دقیقی یه. خیلی باحالی خدا. با اینکه از استرس صورتم ۷۶۸۵۹۴۳۰ تا جوش زده و شده عین ته دیگ عدس پلو، ولی خیلی حال کردم باهات!

خطاب نوشت: برو تو آینه نیگا کن، میبینی یه گربه سیاه زشت بهت زل زده.

----------------------------------------
سلامت نوشت: الان از نظر سلامت جسمانی در تحدب سینوسی به سر میبرم!

Talent نوشت: زنگ زدم به مادر علیرضا که چشم روشنی بگم مادربزرگش از کربلا اومده، کلی هم تمرین کرده بودم ها! آخرشم گفتم چشمتون روشن نباشه :((

8 comments:

عین.صاد said...

من هم به نوبه ی خودم از خدا تشکر می کنم، واقعا دمش گرم.

از همین جا هم روی ماهش رو می بوسم که خیلی با حــــــــــــاله

;)

پ.ن. جوش های صورت شما هم ایشالا زودتر خوب میشه، جوش اینها رو دیگه نخور که توی لوپ بی انتها میفته ها

:D

زهرا said...

تو عروسم شدی هنوز حرفای زشت میزنی؟:دی
فامیلای شوهرت میان می خونن زشته:دی

پ.ن: آره بعضی وقتا آدم از بابت محاسبات خدا انگشت به دهان می مونه!
:)

نصیبه said...

نه دیگه قبول نیست
یه ریحانه ی خوشگل مهربون تو آینه بهت زل میزنه
راستی بچه های آز شیرینی میخوان کسی نمیدونست , بهشون یادآوری کردم, عصبانی نشی ها...حالا خواستی هفته ی بعد به خودم تنها بده شیرینی
خوشحالم خیلی که خوبتری

Reyhan said...

به نصیبه:
خطاب نوشت به اون گربه سیاهی بود که فکر میکرد به حرفش بارون میاد
;)
باشه من حتما شیرینی میدم
:D

به زهرا:
کذوم حرف بد؟

بهار said...

ما که بهشون گفتیم حالا کم کم می فهمین! :دی

Reyhan said...

به کی؟
چی رو کم کم میفهمن؟
مشکوک
!!!

Nasibe said...

ریحانه جون, زهرا همون زهرا نرم افزاری ئه هست که از امیرکبیر اومده؟

Reyhan said...

نه اون یکی زهراست که عمران میخونه و یه دفعه باهام اومده بود دانشکده