30 August 2015
هوووووق
Posted by
Reyhan
at
7:19 PM
قدرت خدا!
این هول فودز چقدر همه چیش بدمزه است!
یعنی بستی هاش، نوناش، شیرش، نودلش، حالم از همه چیش به هم میخوره! همه چیز بدترین مزه ی ممکن رو داره.
ملت هم فرت و فرت میخرن و لابد کلی لذت میبن که چیزهای سالم و ارگانیک بدمزه میخورن!
آمریکایی ها خلن به خدا.
26 August 2015
از نهار تا نهار
Posted by
Reyhan
at
12:50 AM
گشنمه.
با اینکه دارم غش میکنم از خواب و سه ساعته اومدم تو تخت ولی از گشنگی خوابم نمی بره.
25 August 2015
پرزنت کردن خره
Posted by
Reyhan
at
12:58 PM
پرزنت دارم برای کل گروه، استرس دارم.
یعنی تا همین دیروز ظهر هیچ استرسی نداشتم و به نظرم خیلی هم پرزنتم خوب بود و در حد خودم فکر میکردم سوالها رو خوب جواب خواهم داد.
ولی از دیروز بعد از ظهر استرس گرفتم.
صبح هم یه دل سیر نشستم گریه کردم چون دیشب خواب دیدم پدر و مادرم رو از دست دادم (زبونم لال).
نفس عمیق.
نفس عمیق.
نفس عمیق.
امیدوارم گند نزنم به همه ی زحمتی که این 2 ماه و نیمه کشیدم.
Labels: All, Fears, Internship, USA, Work
23 August 2015
تف به تو زندگی، توووووففف
Posted by
Reyhan
at
1:53 AM
امشب، مثل خیلی شبای دیگه، دلم مادر و پدرمو میخواد.
کاش اینقدر دور نبودیم. کاش اینقدر به هم رسیدن سخت نبود.
Labels: All, Life, MissYou, Separation
20 August 2015
هزار و یک شب من
Posted by
Reyhan
at
4:48 AM
یعنی تو این دو ماه گذشته به تعداد انگشتان دست بوده شبایی که من سرما راحت رو بالشت گذاشتم و هیچ اتفاق خاصی پیش نیومده.
یه شب سرد بوده و وسطش فوق العاده گرم شده.
یه شب گرم بوده فوق العاده سرد شده.
یه شب طوفان وحشتناک شده.
یه شب باد در اتاق رو خیلی بی آروم با صدای جیرجیر باز کرده و تا سر حد مرگ منو ترسونده.
یه شب از زیرم دیدم باد میزنه، فهمیدم تشک بادیم سوراخ شده.
امشبم که جای همه خالی، داشتم خیلی راحت غلت سلطنتیم رو تو تشک بادی کویین که فقط خودم و خودم روش میخوایم و دیگه سر سانتی مترش با علیرضا جنگ نداریم، که یهو زیرم خیس شد!!! شوکه شدم که خدایااااا، چرا زیرم یهو خیس شد؟ همونجوری که تند تند لایه های دو تا لحافی که به هم پیچیده بودم دور خودم رو میزدم کنار، با کنار رفتن آخرین لایه دیدم انگار خون پخش شده روی ملحفه ام. پنیک کرده بودم چی شده که این همه خون از من یکهو رفته که با یه حرکت کوچیک یه بلک بری یه گنده رخ نمود!
یه شب گرم بوده فوق العاده سرد شده.
یه شب طوفان وحشتناک شده.
یه شب باد در اتاق رو خیلی بی آروم با صدای جیرجیر باز کرده و تا سر حد مرگ منو ترسونده.
یه شب از زیرم دیدم باد میزنه، فهمیدم تشک بادیم سوراخ شده.
امشبم که جای همه خالی، داشتم خیلی راحت غلت سلطنتیم رو تو تشک بادی کویین که فقط خودم و خودم روش میخوایم و دیگه سر سانتی مترش با علیرضا جنگ نداریم، که یهو زیرم خیس شد!!! شوکه شدم که خدایااااا، چرا زیرم یهو خیس شد؟ همونجوری که تند تند لایه های دو تا لحافی که به هم پیچیده بودم دور خودم رو میزدم کنار، با کنار رفتن آخرین لایه دیدم انگار خون پخش شده روی ملحفه ام. پنیک کرده بودم چی شده که این همه خون از من یکهو رفته که با یه حرکت کوچیک یه بلک بری یه گنده رخ نمود!
امیدوارم حالا که مزه ی بلک بری هیچ ربطی به شاتوت نداره، پاک کردن لکه اش هم به سختی اون نباشه.
18 August 2015
Plea
Posted by
Reyhan
at
8:36 PM
Dear Minneapolis weather,
Stop taking winters extreme cold out on the summer and let it be as good as past couple of days. I really hate it when you get hot and humid.
That's very thorough of you.
Regards,
Reyhan
Stop taking winters extreme cold out on the summer and let it be as good as past couple of days. I really hate it when you get hot and humid.
That's very thorough of you.
Regards,
Reyhan
16 August 2015
از من به شما نصیحت
Posted by
Reyhan
at
1:02 PM
از نظر من یکی از بزرگترین خیانت ها رو به ایرانی ها جناب شاعر بزرگوار، سعدی کرده.
یعنی چی که مشک آن است که خود ببوید آخه؟
من در آستانه ی دهه ی سوم زندگیم به این نتیجه رسیدم که این ایدیولوژی جزو مزخرفترین چیزایی بوده که کردن تو مغز ما ایرانی جماعت.
این از من به شما نصیحت که حتی اگر باهوش ترین و بهترین دانشجو یا کارمند باشید، تا وقتی خودتون رو به خورد طرف (که میتونه استاد راهنما یا منیجرتون سر کار باشه)، نه تنها دیده نمیشید، بلکه زیر سایه ی افرادی که کمتر از شما کار میکنن یا استعداد و هوش کمتری از شما دارن خنگ تر، بی استعدادتر، و بی ارزش تر به نظر میرسید.
14 August 2015
در جهت سالم زیستن
Posted by
Reyhan
at
1:20 PM
من از امروز دیگه فقط صبح ها چای سیاه میخورم.
یه عالمه دمنوش های گیاهی خوشمزه هست که میتونم جایگزین چای سیاه کنم.
12 August 2015
بله، همچین خانومی هستم من
Posted by
Reyhan
at
11:42 AM
ساعت 8 از خواب بیدار شدم.
ساعت 9:30 از تو تخت بر زمین نزول اجلال کردم.
ساعت 10 تو آفیس پشت میزم بودم (پیاده 16 دقیقه راهه از خونه تا آفیس)
11 August 2015
02 August 2015
یعنی دیشب چه خوابی دیدم؟
Posted by
Reyhan
at
1:00 PM
امروز صبح که از خواب پا شدم خیلی جدی تصمیم گرفتم فردا روزی اگر بچه دار شدم تا قبل از تولدش جنسیتش رو نه خودم و نه هیچ کس دیگه* ندونه.
بچه ی من قراره هم عروسک داشته باشه و هم ماشین.
قراره هم آبی بپوشه، هم سبز، هم صورتی، هم قرمز.
دوست ندارم تا وقتی که بتونه درک کنه تفاوت های دختر و پسر رو، یاد گرفته باشه لیبل های دخترونه و پسرونه ی استریوتایپی روی هر چیزی بزنه.
حس خوب شمردن حس های خوب
Posted by
Reyhan
at
12:57 AM
چه خوبه که آدم وقتی شب خواب خیلی بد میبینه یکی باشه که بتونه از خواب بیدارش کنه و ترسش رو باهاش شریک شه. چه کنارش خوابیده باشه، چه ۲۰۰۲ مایل اونورتر.
چقدر دلم برای شاعر درونم تنگ شده
Posted by
Reyhan
at
12:23 AM
برای من همیشه عشق* و شعر مترادف بودن.
شعر عشق درونم رو شعله ور میکنه.
شب مورد علاقه ام یلدا بود**، که حافظ میخوندم و برای بقیه فال میگرفتم و کلی تفسیرای جورواجور از توش در میاوردم.
دوست دارم رو بورد محل کارم شعر بنویسم.
با ارزش ترین هدیه ای که میتونم بگیرم اینه که یکی برام شعر بگه، یا یه کتاب شعر بهم بده که به یادم شعراش رو خونده.
باید با دلم آشتی کنم. دلم دلش تنگه.
*عشق نه لزوما عشق زمینی، حس والای عشق، حس ناب عشق
**نه که الان نباشه. ولی شب یلدای سال گذشته یه سفره ی خیلی خوش رنگ و لعاب با یه عالمه خوراکی های خونگی چیدم که دیدنش هر کسی رو به ذوق میاورد. حافظ فقط بخشی از تزیین سفره بود که باز هم نشد. وات ا لیم.
شب مورد علاقه ام یلدا بود**، که حافظ میخوندم و برای بقیه فال میگرفتم و کلی تفسیرای جورواجور از توش در میاوردم.
دوست دارم رو بورد محل کارم شعر بنویسم.
با ارزش ترین هدیه ای که میتونم بگیرم اینه که یکی برام شعر بگه، یا یه کتاب شعر بهم بده که به یادم شعراش رو خونده.
باید با دلم آشتی کنم. دلم دلش تنگه.
*عشق نه لزوما عشق زمینی، حس والای عشق، حس ناب عشق
**نه که الان نباشه. ولی شب یلدای سال گذشته یه سفره ی خیلی خوش رنگ و لعاب با یه عالمه خوراکی های خونگی چیدم که دیدنش هر کسی رو به ذوق میاورد. حافظ فقط بخشی از تزیین سفره بود که باز هم نشد. وات ا لیم.
Labels: All, Confessions, Facts, Life, Notes
01 August 2015
I hate classic music, and I like it this way
Posted by
Reyhan
at
11:47 PM
من از شنیدن صدای شجریان بدم میاد و بیشتر از چند دقیقه گوش کنم سر درد میگیرم.
در کارنامه ی افتخارم خوابیدن سر کنسرت شهرام ناظری در ردیف دوم و جایی که به وضوح توسط گروه و خواننده دیده میشد میدرخشه. واقعیت اینه که حس شعفم وقتی با دست زدن ملت از خواب بیدار شدم و با چشم های خودم دیدم که کنسرت تموم شه از مال خیلی ها که از موسیقی و آواز لذت بردن بیشتر بود.
البته عصار و محمد اصفهانی رو خیلی دوست دارم. میتونم ساعتها به آهنگهای تکراریشون گوش بدم
گروه بروبکس رو هم خیلی دوست دارم*.
*از آخرین وقتی که تنهایی هام رو با آهنگ پر میکردم خیلی سال میگذره. یه خورده علایقم اولدفشن شده.
Labels: All, Confessions
Subscribe to:
Posts (Atom)