08 June 2012

روح خانه

وقتی‌ بعد از چند روزی که برگشتم خونه کلید رو انداختم و اومدم تو، خیلی‌ ذوق کردم از دیدن خونه ای‌ که در نبودم به همون تمیزی مونده که وقتی‌ بودم. حتی باید اعتراف کنم تمیزتر، چون قبل رفتنم خیلی فرصت آب و جارو نشد ولی علیرضا زحمتشو کشیده بود.
اما انگاری خونه یه چیزی کم داشت، یه چیزی که نبودنش رو حس میکردم. بلند شدم و رفتم سرک بکشم.
شاخه گلی رو که برام خریده بود و حالا خشک شده بود رو انداختم دور و گلدونشو شستم.
آب بمبوهام داشت تموم میشد. آبشون رو عوض کردم و برگاشون رو تو حموم شستم.
کاکتوسام هم خاکشون خشک شده بود و بهشون یه کم آب دادم.
رنگین کمان مثه قحطی زده ها حمله کرد به غذاهایی که براش ریختم.

بعدش میوه ها رو درآوردم و شستم و چیدم تو ظرف میوه و گذاشتم رو میز.
با اسپری خوشبو کننده بوی گلهای بهاری رو همه جای خونه پخش کردم.
حالا خونه خونه شده بود.
یاد خونه ی پدربزرگم افتادم که بعد از رفتن مادرجونم با اینکه همیشه ظاهرش تمیز بود ولی رنگش کدر بود.
روح نداشت.
خونه ی بدون زن، اسمش خونه نیست :)

 

0 comments: