07 June 2012

تصادف، بیمارستان، کما، فوت، پزشکی قانونی، غسالخانه، آرامگاه ابدی

دایی مادرم فوت کرد.
خوب خبر ناراحت کننده ای بود برای فامیل وقتی یک برادر هنوز سال اون یکی برادرش نشده به رحمت خدا میره.
ولی نکته اش اینجا بود که کیس دایی جان یک کیس قتل بود! البته نه به آن پیچیدگی که با شنیدن اسم قتل به ذهنتان خطور کرد.
ماجرا اینطوری بود که بنده خدا زبون روزه داشته میرفته واسه کسایی که روزه بودن و تو هیئت مشغول اعمال ام داوود بودن نون بخره. از خط عابری که خط ویژه رو کراس میکرده داشته رد میشده که یه موتوری با سرعت بالا که داشته خط ویژه رو! ورود ممنوع! میومده زده بهش و پرت شده و خدا بیامرز مغزش ترکیده.
اون بنده خدا که زبون روزه به قصد خیر اومده بوده بیرون و نیمه رجب فوت شد و ایشالا که الان روحش در آرامشه.
بیشتر اینا رو گفتم تا به ضارب برسم!
یه سرباز ۲۰ ساله که گواهینامه هم نداشته و تو ماه حرام زده یه بنده خدایی رو کشته.
هیچ جوره درک نمیکنم چرا وقتی گواهینامه نداشته موتور سوار شده و چرا وقتی بدون گواهینامه سوار موتور شده تو خط ویژه رفته و چرا وقتی بدون گواهینامه سوار موتور شده تو جای غیر مجاز داشته خلاف میرفته و چرا با این همه گه زیادی که خورده حواسش به جلوش نبوده تا رو خط عابر کسی رو پرت نکنه و به کشتن بده.
جدن چرا؟
چی به سرمون اومده ملت اینقدر هار شدن هر خلاف و کثافتی قبحش براشون ریخته شده؟

پی نوشت: فاتحه ای بخوانید خودتون هم ثوابشو میبرید :)

0 comments: