یک جمعی وجود دارد که حداقل یه نفر تو اون جمع هست که انرژی چشماش خیلی زیاده! و هر وقت من می روم و برمی گردم بعدش حتما یه بلایی سرم میاد!
از شکستن ناخن های عزیزم بگیر تا نمک های زندگی خونین D: و گرفتگی چندروزه ی گردن و ...
بدیش هم اینه که اغلب نمی تونم نرم و متاسفانه فرکانس برپایی این جمع هم بالاست.
اولاش اصلن اعتقادی نداشتم ولی الان دیگه بعد از مطرح شدن تئوریش و مشاهده ی نتایج و اثبات تجربیش به یه نظریه تبدیل شده!
البته خوب تقصیر اونا هم نیست بالاخره خوش تیپا زیاد چشم میخورن :))
من متعجبم تا وقتی ما از این دست هموطنان داریم دیگه انرژی هسته ای میخوایم چیکار.
خلاصه اینکه آخرین باری که تو جمع بودم بعدش چنان سرمایی خوردم که نگو!
همینجوری فستیوال رنگ های سفید و سبز و زرد و قهوه ای است از دماغم میزنه بیرون.
اونقدر عطسه کردم که چشمام قد نقطه شده.
سینوس هام هم به شدت درد میکنه و شبا از شدت دردش نمی تونم بخوابم.
همش دستمال می چپونم تو دماغم و قرص میخورم و زیر پتو توی تخت می لولم.
تنها کاری که الان دوست دارم بکنم اینه که برم تک تک محیطی ها رو فرنچ کیس کنم D:
اییییی حال میده ها
0 comments:
Post a Comment