30 April 2012

آن هایی که چس خودشان را برند عطر می کنند


یک دسته از آدم ها هستند که ازشون به شدت بیزارم.
کسایی که وقتی یه کاری رو خوشون انجام میدن یا یه چیزی رو خودشون میخرن یا مسافرت حتی جای زپرتی میرن ساعت ها در موردش صحبت میکنن.


- یه بنده خدایی هست هروقت یه چیزی برای ما میخره اصرار داره بگه خارجیه البته از نوع غیر چینیش! یه بار برای علیرضا یه شلوار خریده بود و هروقت اسم این شلوار میومد میگفت اسپانیایی یه! خلاصه یه مدت شلوار تو کمد آویزون بود و یه روز که علیرضا اومد بپوشه اصلا پاش نرفت. یعنی درست ترش اینه که پاهاش رفت بالا ولی گلاب به روتون جای باسن انگار نداشت و همونجوری صاف میرفت بالا. دیگه کلی زور زدیم و هی از من و علیرضا فشار و از شلوار اسپانیایی انکار! آخرشم بچم خسته شد شلوارو در آورد پرت کرد گفت یعنی اسپانیایی ها باسن ندارن؟ =))
یه بار دیگه هم یه چیزی برای من خریده بود هی میگفت جنسش حریره و ترکه و ... وقتی آوردم خونه دیدم مارک پشت گردنش چینی نوشته و موقع اتو هم با حرارت کم اصلا چروکاش نرفت و با یه پارچه روش و بخار زیاد با کلی دردسر اتوش کردم و معلم شد حریر هم نبوده. این آدم اگه کلی تبصره نمی داد هم من بابت هدیه اش ازش تشکر میکردم و بخاطر احترام چندبار چیزی که داده بود رو می پوشیدم. ولی با این حرکتش احساس میکنم بهم توهین کرده!


- دفعه اولی که میخواستم موهامو رنگ کنم دنبال یه جای خوب میگشتم چون آرایشگاه خودم تو رنگ کردن افتضاحه! خلاصه یه روز جمعه مامانم دستمو گرفت گفت فلانی یه جا موهاشو مش کرده خییییییلی راضی بوده. گفتم مامی خودت دیدی؟ گفت نه ولی طرف گفته هیچوقت موهام به این قشنگی نشده. 
خلاصه منم با اینکه ته دلم راضی نبود ولی گفتم بریم. رفتیم یه خونه تو واحد مسکونی! تو کوچه پس کوچه های نیاوران، از اینا که با معرف و وقت قبلی مشتری میگیره و ته کلاس! رنگی که مامانم انتخاب کردوند رو گفت باید با دکلره بذارم و کلش میشه ۱۶۰ تومن!!! به مامانم گفتم پاشو بریم من از این پولا نمیدم! حالا مامانمم فکر میکنه من پول ندارم و دستمون تنگه اول زندگی :)) هی میگفت بیا مهمون من، که البته آخرشم مهمون مامی شدم D:
خلاصه بعد از کلی بودن مواد رو سرم آخرشم یه رنگ گهی درآورد که نگو. موادشم اونقدر بد بود با هیچ نرم کننده ای ترمیم نشد موهام. 
از اون به بعدم هرچیزی اون دوست مامانم تعریفشو میکنه باور نمیکنم!


- یه عده هستند وقتی جایی مسافرت میرن اونقدررررررر تعریف میکنن از قشنگی جاهایی که رفتن و حالی که بردن که آدم واقعا بعضی وقتا حسرتشو میخوره دیدن یه قطعه از بهشت زمین رو از دست داده. یه بار توفیقی :)) بهمون دست داد باهاشون همسفر شدیم. اولش تو یه روستا بودیم مثه خیلی از روستاهای ایران با یه طبیعت زیبا ولی تکراری! یعنی واقعا چیز خاصی نداشت مثه ماسوله یا کندوان که آدم از دیدنش شگفت زده بشه. بعدشم رفتیم یه جنگل که خوب زیبا بود ولی اونجور که همسفران عزیز ذوق کرده بودن گفتم اینا اگه جنگلهای استوایی یا طبیعت اروپا و آمریکای شمالی رو ببینن دیگه انفکتوس رو میزنن.البته اون جنگل گویا یه چشمه ی معروف هم داشت که ما به علت حضور سالمند و نوزاد و بچه نتونستیم بریم ببینیم. اتفاقات جالب زیر همدر طول سفر افتاد:


    -- جاتون خالی مردا تو سالن خوابیدن و خانوما تو اتاق. البته نیمه های شب فهمیدم گول خوردم و اینا یه سری بولدوزر و تراکتورن خودشونو به لباس زنانه ملبس کردن :)) 
    -- کلی تبلیغ دوغ محلی رو کردن و با اولین قلپش اصن روح طبیعت در من دمیده شد. انگار دهنتو گذاشتی دم مقعد گوسفند و ایشون دوغ برات اسهال میکنه. در این حد محلی و خوشمزه بود.
    -- خونه ای که شب اول توش بودیم پر رتیل بود و من اگه سروصدای تراکتورا! هم میذاشت از ترس نتونستم پلک بزنم.
    -- هوا به شدت گرم بود و مینی بوسی هم که باهاش بودیم کولرش خراب بود و موقع برگشتن هم زنجیر پاره کرد و این بهترین بخش سفر بود که کلی خوش گذشت!


من خدا رو شکر کردم این سفر رو رفتم وگرنه تا مدت هااااااااا قرار بود از خوش گذشتن های اون سفر بشنوم!


به هرحال اگرچه معتقدم افرادی که اینجوری برخورد میکنن، با این تعریف ها سعی در پوشوندن کمبودهاشون دارن و میخوان خودشون رو شاد و موفق نشون بدن در حالی که نیستن و باید درکشون کرد، ولی به هرحال چنین رفتارهایی منزجرم میکنه و احساس میکنم طرف منو هالو گیرآورده.

اندر فواید بخور سرد با طعم اکالیپتوس


خانم های محترم کاشف به عمل اومد اون نوشته ها ربطی به گرد و غبار نداشته و شما هر روز میتونید دستمال به دست بگیرید و اعمال کزتینگ رو انجام بدید :))
نوشته ها مال بخاری بوده که بخاطر روشن بودن شب تا صبح بخور تو اتاق رو آینه نشسته بوده D:
تازه الان ورژن خورده و یه اسمایلی بوس و یه فلش کنار R که به کلمه ی جیگر اشاره میکنه هم بهش اضافه شده

28 April 2012

I heart R


گاهی وقت ها کدبانو نباشید.
بگذارید روی آینه ی میز توالت اتاق خوابتان یک لایه گرد و غبار بنشیند.
کشف "دوستت دارم" کمرنگ روی آینه که عشقتان صبح برایتان به یادگاری گذاشته زیباترین حس دنیا خواهد بود.

26 April 2012

رنگ مورد علاقت چیه؟ سبز ان دماغی


یک جمعی وجود دارد که حداقل یه نفر تو اون جمع هست که انرژی چشماش خیلی زیاده! و هر وقت من می روم و برمی گردم بعدش حتما یه بلایی سرم میاد!
از شکستن ناخن های عزیزم بگیر تا نمک های زندگی خونین D: و گرفتگی چندروزه ی گردن و ...
بدیش هم اینه که اغلب نمی تونم نرم و متاسفانه فرکانس برپایی این جمع هم بالاست.
اولاش اصلن اعتقادی نداشتم ولی الان دیگه بعد از مطرح شدن تئوریش و مشاهده ی نتایج و اثبات تجربیش به یه نظریه تبدیل شده!
البته خوب تقصیر اونا هم نیست بالاخره خوش تیپا زیاد چشم میخورن :))
من متعجبم تا وقتی ما از این دست هموطنان داریم دیگه انرژی هسته ای میخوایم چیکار.
خلاصه اینکه آخرین باری که تو جمع بودم بعدش چنان سرمایی خوردم که نگو!
همینجوری فستیوال رنگ های سفید و سبز و زرد و قهوه ای است از دماغم میزنه بیرون.
اونقدر عطسه کردم که چشمام قد نقطه شده.
سینوس هام هم به شدت درد میکنه و شبا از شدت دردش نمی تونم بخوابم.

همش دستمال می چپونم تو دماغم و قرص میخورم و زیر پتو توی تخت می لولم.
تنها کاری که الان دوست دارم بکنم اینه که برم تک تک محیطی ها رو فرنچ کیس کنم D:
اییییی حال میده ها

خر در چمن

چند وقت پیش همون موقعا که اون برادر دلسوز از وطن گریخته برداشت شماره کارتا و رمزش رو گذاشت رو بلاگش اومدم یه مطلبی بنویسم که وسطش وی.پی.ان ام پکید و دیگه نشد.
خدا بهش عوض خیر بده ما بلاگش رو باز کرده بودیم جلومون و شماره کارتامون رو یکی یکی پیدا میکردیم و اونقدر می خندیدیم از رو صندلی پرت می شدیم پائین.
کار باحالی بود!
ما که حسابامون مثه ماتحت بچه سفید سفید بود و ترسی نداشتیم چیزی بپره. حتی اگه داشتیم هم باز تابلو بود طرف قصدش چی بوده و کبریت بی خطره.
این وسط ولی دلم سوخت واسه مردم بیچاره ای که هر کس و ناکسی بهشون استرس وارد میکنه و نمی تونن با خیال راحت یه شب سرشونو راحت بذارن زمین.

02 April 2012

سال نو مبارک!

حرف و نوشته زیاد دارم.
ولی اونقدر ذهنم به هم ریخته و شلوغه که نمی تونم اینجا بنویسمشون.
یه سریشون رو تیکه های کاغذ اینور و اونور افتادن.
یه سری شون رو همون موقی که اومد تو ذهنم با ویس ریکردر مبایل ضبط کردم.
یه سری شون رو تو نت مبایلم ذخیره کردم.
یه سری شون رو هم فراموش کردم!
این روزها به دعایتان احتیاج دارم.