22 May 2018

کودک درون

واقعیت اینه که هم انتظارت رو می‌کشیدم و هم نمی کشیدم. 
نمی‌دونم حس ششم قوی ام بود یا چیز دیگه، که باعث شد از همون روزهای اول، بدون اینکه هیچ علامتی دال بر وجودت باشه حضورت رو احساس کنم و تست بدم؛ تستی که در کمال ناباوری مثبت شد.
تا چند روز دیگه قراره بیای پیشم، بعد از هشت ماه با هم بودنی که خیلی خیلی به من سخت گذشت و می‌دونم برای تو هم سخت بوده.
توی این مدت تونستیم در کنار هم یه major abdominal surgery رو با موفقیت پشت سر بذاریم. من عفونت دندونی شدیدی پیدا کردم که به خاطرش مجبور شدم تو ماه هشتم دندونم رو جراحی کنم و برای همیشه درش بیارم. و الان هم که تشخیص cholestasis بارداری دادند و قرار شده دو هفته زودتر از full term شدن تو رو به دنیا بیارن که خدای نکرده بدنم به تو صدمه بزنه.
امیدوارم وقتی پا به این دنیا میذاری از نظر جسمی و روانی در سلامت کامل به سر ببری و نیاز به مراقبت ویژه نداشته باشی. 
این هشت ماه برای من بخش زیادیش همراه با دردهای وحشتناک بود که اگرچه یک سریش رو تونستم تحمل کنم، ولی یک سریش رو هم نتونستم و دارو مصرف کردم. با اینکه خدا رو شکر حالت در ظاهر خوبه و به صورت نرمال تکون میخوری و ضربان قلبت هم نرماله، اما ترس از اینکه داروهایی که مصرف کردم حتی با احتمال کمی روی سلامت جسم و روانت تاثیر منفی برای داره روانیم می‌کنه. 
از خدا می‌خوام وقتی چند وقت دیگه میام این پست رو بخونم به خودم بخندم که اینقدر الکی نگران بودم و عاشقانه نگاهت کنم و همه ی وجودم ضعف بره برای لپ های قلمبه و چشمای قشنگ و لبخند مهربونت.
بیصبرانه منتظرت هستم عزیزترینم.

بازگشت

دلم تنگ شده برای نوشتن.
برای منی که خیلی آدم پرایوتی هستم و نظرات و شادی ها و خوشحالی هام رو نمی‌خوام یا به راحتی نمی‌تونم با بقیه به اشتراک بگذارم، نوشتن یه جور سلویشن محسوب میشه.
اینجا می‌نویسم برای خودم در اینده، که مثل امشبی بیام پست ها رو بخونم و به بعضیش بخندم و با بعضیش یاد اتفاقات سخت قدیم بیفتم و خوشحال باشم که گذشتنت اون روزها.
تو این چند وقت که ننوشتم خیلی اتفاقات افتاد. اتفاقاتی که جاشون اینجا خیلی خالیه؛ ز لحظات عاشقی تا لحظات مرگ و زندگی؛ از موفقیت ها و از شکست ها.
برمی‌گردم تا دوباره بنویسم.

21 February 2017

عنم گرفته

دیگه از هر چی ریسرچ و تول و اندروید و evaluation و تست آماری یه حالم داره به هم میخوره.

27 September 2016

خدای عزیزم، مرسی که هستی، وقتی هیچ کسی نیست

یه وقت چشمات رو باز میکنی و میبینی که حرفهای ته دلت رو دیگه به هیشکی نمیتونی بزنی، از ترس اینکه جاج بشی،  یا بهت بگن تو الکی و زیادی حساسی، از ترس اینکه بگن تو خوش بین نیستی. 
بعد از اون وقته شروع میکنی از آدمها، حتی نزدیکترین کسانت، دور شدن. 
میفهمی که احساساتت برای کسی مهم نیست. 
اون وقته خیلی وقت سختیه.
اما یه وقتی هم هست بعد از اون وقته.
که سرت رو میاری بالا و میبینی که هر چقدر تنها باشی، یه خدای مهربون اون بالا نشسته که حواسش به تو هست.
میفهمی که شاید تنها باشی بین همه ی آدمهای روی زمین، ولی خدا همیشه باهاته.
و میبینی که رسیدن به این وقت دومی ارزش همه ی غصه های وقت اول رو داشته.

01 July 2016

قاطی نوشت

خیلی خری که منو دوست نداری.

28 June 2016

آدمهای سیاهچاله

بعضی آدمها رو هم وقتی نزدیک میشی میبینی چقدر پر از انرژی منفی هستند. هیچ کاری نمیشه و موفق نمیشی و موفق نمیشن و... 
چطور با این حجم از نشدن ها و امید نداشتن میشه زندگی کرد؟
میخواید منفی باشیدم باشید. ولی اونقدری جسارت و شجاعت داشته باشید وقتی یکی امیدش به شماست کل امیدش رو ریده مال نکنید! 

20 June 2016

حریم شخصی

آقا یه زمانی بود که ما خیلی به تکنولوژی اهمیت میدادیم و خیلی هم استقبال میکردیم از اینکه مثلا گوگل یا فیسبوک بیاد با توجه به سرچ ها و کارایی که آدم انجام میده یه سری ساجسشن هوشمندانه بهش بده.
کلا اعتقاد داشتم تکنولوژی باعث سهل و ساده تر شدن زندگی آدمها میشه (هنوز هم تا حد زیادی اعتقاد دارم البته).
ولی خوب الان حس میکنم که دیگه تکنولوژی اومده تو شرتم (ببخشید واقعا. میخواستم بگم از رگ کردن بهم نزدیک تر شده ولی دیدم اینجوری یه سری مفاهیم مذهبی ممکنه زیر سوال بره. لذا شیونات رو فدای دین کردم)!
باز اگه آدم خودش اجازه بده یکی تا اونجا بیاد یه چیزی؛ ولی خوب وقتی من میرم میبینم اپلیکیشن اینستاگرام با اینکه هیچ permission ای نداره که به search history من دسترسی داشته باشه اما داره! خوب این دیگه یعنی نقض حریم خصوصی من!
نکنید این کارو تکی ها! نکنید!

17 June 2016

گوووشنمه. کار دارم. مخم کار نمیکنه

خدا جون، عزیز دلم!

من خیلی غلط بکنم تو کار شما دخالت بکنم. ولی جدی بهتر نبود این ماه رمضون رو پخشش میکردی تو کل سال؟ مثلا جمعه ها رو روزه میگرفتیم؟ باور کن زرتم داره قمصور میشه دیگه :|
همه پیغمبرهات رو هم که فرستادی تموم شده رفته. امیدی نیست دیگه چیزی عوض شه :((

15 June 2016

رمضان نوشت - 3

امروز سحری اونقدر آب و چایی خوردم که قشنگ دارم کش اومدن دیواره ی معده ام رو حس میکنم :/

13 June 2016

Shal

آدم سن و سالش که بیشتر میشه خوب انتظار هم اینه که درک و فهم و تحملش نسبت به زندگی بالاتر بره و خیلی کمتر تحت تاثیر موارد خیلی کوچیک و سخت تو زندگی قرار بگیره.
منتها من نمیدونم چرا در مورد اضطراب و استرس سال به سال دریغ از پارسال! 
الان دیگه به حدی رسیدم که هر بار تو هفته جلسه ی گروهی داریم یا باید کاری رو انجام بدم و پرزنت کنم اسهال شدید میگیرم! 
البته نه که ناراضی باشم ها، نه! یه کم هم حتی خوشحالم بالاخره یه عاملی پیدا شد روی این دستگاه گوارشی و روده های ما اثر بذاره تکونی به خودشون بدن. ولی خوب بالاخره سایدافکت های دیگه اش یه خورده اذیت میکنه.
کاش یه دارویی قرصی چیزی بود آدم میخورد و حواله میکرد به یه ورش!
نه که نباشه ها، میدونم هست. منظورم از نوع قانونیش بود :))

08 June 2016

خدایا چی میشد منم مارک میکردی؟

میگن چال لپ جای انگشت خداست :)
فکر کنم واسه همینه چال-لپ-داراش وقتی میخندن آدم دلش ضعف میره.

رمضان نوشت-2

خدایی همه ی حال ماه رمضون به افطار مهمونی رفتنه.

بهترین هدیه ی خدا

مامانم،
مرسی که هستی.
گاهی وقتا حس میکنم تو این دنیای به این بزرگی فقط تویی که برای من هستی.
مرسی که دلت اینقدر بزرگه که بیشعوری ها و اخلاق گه من رو تحمل میکنی و علیرغم اینا هنوزم دوستم داری.

رمضان نوشت-1

اینکه میگن شیطان در ماه رمضان دست و پاش در غل و زنجیره حرف مفته. من که حضور تمام معناش رو دم ماتحتم حس میکنم. فعلا سفت کردم کاری نتونه بکنه. لامصب زورش ولی زیاده!
خدایا کمک کن!

کاش منم سم بودم

این سم جان هم یکی از اتفاقات خوب زندگی من بوده و هست. درسته ازش در مقام استادی میترسم، ولی هر بار یه اتفاق بدی میفته وجودش و رفتارش مایه ی آرامشه.
شعور یه چیز ذاتی یه. یه عده خیلی دارن و یه عده هم هیچی ندارن. من خودم به شخصه دوست داشتم باشعورتر باشم.

03 May 2016

seriously?

یعنی این دو تا اپیزود اول گیم آو ترون مزخرف بودااااا. خجالت نکشیدن جان اسنو رو زنده کردن؟ یعنی من همه اش میگفتم جوه و عمرا اینقدر خز باشن این کار رو انجام بدن. 

28 April 2016

کی فکرشو میکرد یه روز دلم واسه پیپر خوندن تنگ شه؟

کلی وقته پیپر نخوندم. همه اش نوشتن و کد زدن و پرزنتیشن آماده کردن. دلم تنگولیده واسه این پیپرهای قشنگ قشنگ که هی پرینت میگیرم و روی هم انباشته شون میکنم.

27 April 2016

دارم میترکککککم

اینقده خورشت بادمجون و غوره ی خوشمزه ای بود که اگر نمیخوردم ممکن بود اون دنیا باز خواستم کنن.

نیش عقرب

چقدر یه آدم میتونه از نظر آداب اجتماعی عقب افتاده باشه که وقتی با کلی ذوق و شوق حال نوزادش رو میپرسی بگه اون شب که شما اومده بودید، بعدش که رفتید حالش بد شد. برای اولین بار بعد از تولد بالا آورد!
چرا زبونت اینقدر نیش داره نامرد؟ چرا هر دفعه آدم باهات حرف میزنه یا کارش بهت میفته تحقیر میکنی آدم رو؟

22 April 2016

همچنان حال ندارم و بی حوصله ام

آقا میگن این کالیفرنیا هواش خوبه، ولی لامصب خیلی موذی یه. هی گرم و سرد میشه. خدا هم نکنه که آدم سرما بخوره! من الان دقیقا دو هفته است که سرما خوردم ولی خوب نمیشم! یعنی هی میام خوب بشم ولی دوباره بدتر میشم. خلاصه این کالیفرنیا توش ما رو کشته، بیرونش مردم رو. ایش!